بر دستان در زنجیر نسرین ستوده، پهلوان آزادی و شجاعت تعظیم میکنم




عکسهای نسرین ستوده را دیدم، در زنجیر اما سبز تر از سبز. دستانی که عدالت را می جویند و بیهوده نمی گویند و بیهوده (مانند خاتمی) نمی بخشند و بیهوده پرچم نگاه نومید آزادیخواهان نمی شوند.

دستان نسرین ستوده را دیدم و به یاد نامه سعیدی سیرجانی افتادم که نامه اش در سیاهی سرکوب دولت رفسنجانی و رهبری خامنه ای سپید نامه ای شد از آزادیخواهی ایرانیان.

بر دستان بر زنجیر زنی تعظیم می کنم که دستان برخواسته اش شرف وکالت و عدالت و انسانیت شد. امروز زنده بودن ما مردمان ایران در دستان بسته تو خلاصه شد.

به تو تعظیم می کنم و فراموشت نخواهم کرد. به تو تعظیم می کنم و جهان به تو تعظیم خواهد کرد.






ناصر حجازی و ریچارد گر



ناصر خان و "ریچارد گر" هر دو در سال 1949 به دنیا آمدند، البته ناصرخان 3 ماه از ریچارد کوچکتر بود. شباهت ناصر خان و "ریچارد گر" بازیگر قدرتمند و دوست داشتنی امریکایی همیشه برای من جالب بوده است. هر بار که حجازی را در بیست - سی سال اخیر دیده ام، با خودم گفته ام که ناصر خان اگر در کار فیلم و سینما و بازیگری می رفت، شاید موفق تر بود. شک نداشتم که می شد "ریچارد گر" ایران. و اینکه همیشه این در ذهنم بود که این حجازی ما یک سر و گردن هم از ریچارد آنها بهتر است. از طرف دیگر همیشه فکر می کردم که "ریچارد گر" اگر دروازه بان می شد، حتما یکی میشد شکل ناصرخان ما. می شدند دروازه بان های دوقلو در این سو آنسوی دنیا.

همیشه هم فکر می کردم که بعد از صد و بیست سال که ناصرخان از بین ما برود ، باید یک فیلم بسازند و نقش ناصر خان را به "ریچارد گر"بدهند، اگر "ریچارد" زنده بود. یا اگر "ریچارد گر" از دنیا رفت، باید نقش او را در فیلم زندگینامه اش به ناصرخان بدهند و ناصرخان را مجبور به بازی در فیلم زندگینامه او کنند.

امروز ناصرخان حرف هایش را زده است، دردهای خود و مردمش را کشیده است، سرودهای وطنش را هزاران بار در زمین سبز خوانده است، کفشها را آویخته و بار سفر بسته است.

هنوز فکر می کنم درباره فیلم زندگی ناصرخان. ....و هنوز هم تنها "ریچارد گر" را می بینم برای نقش ناصرخان.



به یاد ناصرخان حجازی

غروب سوم خرداد ماه

ساری

ناصر حجازی؛ برنده واقعی پیکار استقلال - النصر



امروز استادیوم بعد از مدتها به طعم پر شدن سکوهایش نزدیک شد.

همینطور که جمعیت پراکنده و دسته دسته می رسیدند با خود می گفتم که آیا یعنی مردم پیام ناصرخان را شنیده اند؟ یعنی استادیوم کمی آبرو خواهد یافت؟!

دقایق 15-16 بازی چشمم به سکوهای بالای استادیوم افتاد. همانها که حتی نگران بودم پر نشوند. همه پر شده بودند. مردم صدای ناصر خان را شنیده بودند. مردم، ناصرخان را دوست داشتند.

این مردم صدای مرد تن خسته ای را که حقیقت می گوید، از صداهای بلندی که به زور دین و اسلحه و پول به گوش آنها می رسد، ترجیح میدهند.

زنده باد ناصر خان. پیروز میدان معرفت!



روز معلم، روز شهادت فرزاد کمانگر، معلم آزادگی و ایران پرستی و دانایی خجسته باد


روز معلم ایرانیان، روز شهادت فرزاد کمانگر است و نه روز مرگ برنامه ریزی شده وطن فروشی که در ایرانی بودن و وطن پرستی شرافتی نمی دید. آن هم مرگی در راستای منافع انیرانیان و توسط همقطاران خودش.

روز معلم روز شهادت فرزاد کمانگر است، به نمایندگی همه معلمان این دیار که سنگ سرکوب دانش رو بر شانه های خود هموار می کنند تا دانایی و آزادگی از این سرزمین رخ نبندد.

مطهری ننگ ایرانیان است و نه شرف ایرانیان. آنکه بردگی ایرانیان را به نام "الله" می خواست، چگونه می تواند سمبل معلمان آزادیخواه ایرانی باشد.

روز معلم، روز شهادت فرزاد کمانگر را به همه مسافران راه دانایی و آزادگی در گوشه و کنار ایران تبریک می گوییم، چون دوست دارم معلمان خود را اینگونه سربلند و آزادیخواه و ایرانی و وطن پرست به یاد بیاوریم.


دوستان دانشمند هسته ای ما الان چه کاره هستند!؟



خوشبختانه یا بدبختانه بواسطه وضعیت تحصیلی و شغلی خودم (که ربطی به هم ندارند) با دوستان زیادی با تحصیلات عالی فوق لیسانس و دکترا معاشرت دارم. همه آنها تقریبا مشکلات پس از تحصیل منحصر به رشته خود را دارند. اما بعضی مشکلات آنها نیز عمومی است.

ولی برای من وضعیت دوستان من که در رشته های مهندسی هسته ای و فیزیک هسته ای از همه اسفبارتر است، چون هر بار یاد آنها و رشته شان می افتم قیافه احمدی نژاد و حماقت های او و صاحبانش را بیاد می آورم.

شاید برای شما جالب باشد که بدانید که در ایران 30 دانشگاه دولتی در مقطع کارشناسی، 27 دانشگاه دولتی در مقطع کارشناسی ارشد و 8 دانشگاه دولتی در مقطع دکتری مجری رشته فیزیک هسته ای هستند. در کل این دانشگاهها هر ساله بیش از 5000 فارغ التحصیل در رده های مختلف تحصیلی تحویل جامعه میدهند.

از 12 دوست من که در رشته های مهندسی هسته ای و فیزیک هسته ای (گرایش های مختلف) از دانشگاههای مختلف و در رده کارشناسی ارشد و دکترا فارغ التحصیل شده اند حتی یک نفرشان در کاری مرتبط به رشته تحصیلی خود مشغول کار نیستند.

از بین آنها 5 نفرشان در کلاسهای کنکور و خصوصی به تدریس فیزیک به دانش آموزان دبیرستان مشغولند.

1 نفر از آنها که اتفاقا با رتبه بالاتری هم فارغ التحصیل شده است، هم اکنون در یک بنگاه مسکن مشغول به کار است.

2 نفر از آنها هم شوهر کرده اند و فیزیکاّ هر کدام 2 بچه دارند و در خانه مشغول به فعالیت هستند.

1 نفرشان بعنوان کارشناس فروش دستگاههای خانگی فشار و قند خون در یک شرکت مشغول به کار است.

1نفرشان بعد از 4-5 سال عر و تیز و مقاومت و جفتک اندازی دوباره پیش پدر محترم برگشته و با درآمد کلان حاصل از شغل شریف معاون مدیر عامل در یک شرکت سوپر رانت دار متعلق به سپاه، به ریش و مقنعه و روسری آن چندتای دیگر که معلم کنکور و معلم خصوصی شده اند می خندد.

1 نفرشان چند اختراع به ثبت رساند و پس از گرفتن چند نشان و لوح تقدیر در مراسم رسمی، رسما فراموش شد و هیچ استفاده ای هم برای ابتکارات و ابداعات او در صنعت کشور نیست (میدانم که کنار هم گذاشتن کلمه "صنعت" و "کشور" در وضعیت کنونی به خنده تان می اندازد). ایشان هم سرخورده، گاهی درس میدهد و گاهی درس نمی دهد. با درآمد اندک می سازد و می سازد. البته ممکن نیست در تظاهرات ها شرکت نکند.

1 نفر دیگر شرکت خدمات کامپیوتری تاسیس کرده (یا بهتر است بگویم مغازه). خدمات مهمی به مردم عرضه می کند که هر دیپلمه کامپیوتری می تواند آن خدمات را بدهد. اما انصافا " وی پی ان" هایی که برای گذر از فیلترینگ به مشتریان (خاص) می فروشد حرف ندارد. یکجورهایی "وی پی ان" لوکس و گران می فروشد. اما اگر بخواهی از وی پی ان های وزارت اطلاعاتی در ایران استفاده نکنی و در موقع سرزدن به صفحه ای خاص دست و دلت نلرزد، وی پی ان های این دوست من ارزش هر قیمتی را دارد.

از همین دسته پزشکان بیکار، مدیران بیکار، مهندسان بیکار بسیاری سراغ دارم. اما همانطور که گفتم وضعیت دوستان فارغ التحصیل کارشناسی ارشد رشته های مهندسی و فیزیک هسته ای برای من جالب تر است. خودشان می گویند 98 درصد و بلکه 100 درصد فارغ التحصیلان این رشته در ایران همین وضعیت را دارند. یعنی طبق استانداردهای بین المللی "بیکار" یا " کم کار" هستند.

بقول خودشان:" در این مملکت آلبرت اینشتین هم که باشی بیکار می مانی".


نیروی انتظامی از بسیجی پست تر


الان که این را می نویسم مطمئنم بسیاری از دوستانم که با ادب تر از من هستند از نوشته من درباره نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران - که هیچ ربطی با مردم شریف ایران ندارند- از من گله خواهند کرد. گلایه شما دوستان – ندیده و نشنیده- بر سر ما.

اینها را که می نویسم همه حوادث از سال 1386 تا به امروز و سرکوب مردم با حمایت نیروی انتظامی پیش چشمم است. پس پیش از اینکه متن را بخوانید شما نیز همه آنها را بی اغماض پیش چشم بیاورید تا مسیر نگاهمان یکی شود.

در رفتارشناسی سگها هیچ وقت دیده نمی شود که سگی به صاحبی که برای او آسایش و آرامش و امنیتی فراهم نمی کند خدمت کند.

هیچ گاه دیده نمی شود که سگی از شخصی که نمی شناسد و از طرف او لطفی به او نشده حفاظت کند.

در رفتارشناسی سگها که بسیار حیوانات سودمندی هستند درسهایی برای بسیاری از انسان واره ها است.

اما نیروی انتظامی ایران در هر لباس چه می کند؟

اگر در کلانتری است، رفیق دزد و شریک قافله است.

اگر در یگان ویژه است، سگ نگهبانِ سگهای نگهبانِ ویژه تر است.

اگر در راهنمایی و رانندگی است، تنها چیزی را که نمی فهمد رانندگی و راهنمایی است و تنها رشوه و جریمه را می شناسد.

اگر در بخش مبارزه با مواد مخدر است، در حقیقت حافظ منافع سپاه در قاچاق مواد مخدر است تا مبادا فرد بدبختی در این میان به معامله ای حقیرانه خوشدل شود.

این نیروی انتظامی هنرهای کثیف بسیاری دارد:

این نیروی انتظامی از هر انسانی با دست باز وحشت دارد و شجاع ترین انسانها در برابر انسانهای دست بسته است.


ماموران این نیروی انتظامی می تواند کفتاروار بر سر یک نفر آوار شوند و او را بدرانند بدون اینکه دلیل آن را بدانند.



ماموران این نیروی انتظامی از نظم دادن به امور، نظم دادن به روسری دخترکان نجیب ایرانی را میداند و دیگر هیچ.


ماموران این نیروی انتظامی تنها می تواند در مانور بر ضد ابنه ای ها و جنده های از جنس خود شجاع باشد.



ماموران این نیروی انتظامی می توانند از کسی که 1400 سال پیش مرده حمایت کنند، اما توان حمایت از خود را هم در حال حاضر ندارند.


ماموران این نیروی انتظامی می توانند چون کفتار در خیابانها به پای مردم بی گناه بپیچند.


آنها حتی می توانند مواظبت کنند تا غیر ایرانیان با خیال راحت و در امنیت کامل ایرانیان را بدرانند.


آنها هنر این را دارند که با دست مسلح در برابر دخترکان نجیب ایران درنده گی خود را آشکار کنند.


آنها از سگان پست ترند. کاری می کنند که به آن ایمان ندارند. کاری می کنند که برای آن امنیت و آرامش و دستمایه ای نگرفته اند. کاری می کنند که رذل ترین انسانها که بسیجی ها باشند هم آن کارها را نمی کنند (ساندیس و مخلفات آنها اگر نرسد خدا را هم بنده نیستند).

این سگان می زنند دست بسته ها را...ولی هر وقت که صاحبان آنها بخواهند، آنها را با اردنگی پرتشان می کنند و کفتارهای ویژه تر با "چخ" ای می رانندشان. (این عکس بعنوان ننگ همیشگی نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران در تاریخ پلشتی های جهان ثبت خواهد شد./ کتک خوردن و فرار نیروی انتظامی از کفتارهای ویژه تر).