ساختارشناسی مقالات مسعود بهنود با مثال آوردن داستان تحریم انتخابات


اگر داستان تحریم انتخابات جدی شود، همین روزهاست که مقاله ای از مسعود بهنود درباره همین موضوع منتشر می شود. ساختار این مقاله برای کسانی که دنبال کننده متن های ایشان هستند چندان غریب نخواهد بود. مقاله ایشان در ساختار زیر و در موضوع تحریم انتخابات اینچنین آغاز میشود:


1- یک داستان من درآوردی تاریخی-خانوادگی که اسامی اش اصلا شبیه به نامهای کنونی نیست

سید علی کفاش گیوه دوز که تازه از خامنه آمده بود و پشت حیاط اقاجان ما بساط می کرد از هیچ رسیده بود به ریاست کفش کن حضرت معصومه. در آخرهای عمر همینطور تقلا می کرد که مجتبی خان پسرش را به نیابت خود و رییس بعدی کفش کنی حضرت معصومه بگذارد که عده ای معترض شدند و تحریم کردند. سید علی کفاش از خامنه آمده اما گوشش بدهکار نبود و از سر لج تو کفش زوار تحریم کننده شن می ریخت تا عذاب بکشند. پدرم می گفت حالا مگر چی میشود که مجتبی خان رییس بعدی باشد، بالاخره باید یکی زحمت این کفشهای کثیف را بکشد و پا به عرصه خدمت به خلق بگذارد...الان می فهمم که پدرم چه مرد دانشمندی بوده است.


2- یک نکته تاریخی سیاسی درباره مشروطه و نقش خودش:

شیخ فضل الله نوری را تازه از دار پایین کشیده بودند که من سر رسیدم و در آخرین لحظه که زیر بال شیخ را گرفتم و وی در حالی که جان استعمار ستیز خود را تسلیم می کرد به گوش من گفت: "ای مسعودی جان (عین مسعود را غلیظ تلفظ می فرمود)، من اگر یک اصلاح طلب هم در بین نومزه ها (نامزدها) باشد انتخابات را تحریم نمی کنم. مگر ما با تحریم چه به دست می آوریم؟ هیچ؟ خیلی هم چیزهایی که داریم از دست می رود. حتی من که مخالف مجلس هستم هم انتخابات را تحریم نمی کنم. اون بهبهانی ...و طباطبایی...مگر که به خواب ببینند من انتخابات را تحریم کنم." آیت الله سپس در حالی که خودش هم فهمیده بود در همان یک نفس آخر خیلی دارد بیشتر از سناریو حرف می زند نگاهی به من کرد و گفت:" سلام مرا برسانید به ملک..ک...ک..هههههههه" ورفت بدانجا که همگان روند و من ندانستم به که سلام رساند به خدا.


3- نکته سیاسی جدید و لاس زدن با خاتمی

دیروز شنیدم که رادیو می گفت سید محمد خاتمی هم که همچون من از بزرگان فرزانگی دوران است کمی نگران آینده انتخابات است اما آنچنان فرزانه است که فریبایانه فریب نخورده و تن به تحریم نمی دهد. چگونه می شود که در هر هزار سال یکی همچون او از آن مملکت می شود و در این هزاره او و من و مهاجرانی با هم آمده ایم. بلندای اندیشه خاتمی تا بدان جاست که با خود می گوید اگر راست ترین راست ها هم برنده انتخابات شوند باز هم از مایند، پس تحریم چیزی به ما نمی افزاید. چنین دیدگاه بلند و متسامح و متساهلی دارند که همه فرزانگان عالم پیش پایش لنگ می اندازند.


4- انشا درباره موضوع ...مثلا خطرات تحریم

تحریم سود که ندارد هیچ هزار ضرر هم دارد. اینکه با تحریم انتخابات در کنار فتنه و جریان انحراف بنشینیم به هیچ کس سود ندارد و ما را نیز از جریان سیاست و سهم داشتن از منافع مشارکت سیاسی باز میدارد. حالا در این مشارکت بالاخره یکی که زورش بیشتر است برنده میشود. چه فرقی هم میکند. بقول مرحوم شاهزاده فرهاد میرزا که با من در یک مدرسه محصل بود:" بالاخره شعبون نشد، رمضون...رمضون نشد، شعبون".


5- تاریخچه ای قرو قاطی ومثلا علمی درباره موضوع مقاله (مثلا تحریم):

اولین تحریم را در پس از اسلام سران قبیله قریش کردند که محمد (ص) را به پیامبری نپذیرفته و اورا تحریم کردند. و همین باعث شکست آنها شد. پس از آن میرزا رضای شیرازی تنباکو را تحریم کرد در حالیکه تنباکو اصلا نامزد انتخابات نشده بود و خود ایشان نیز از بیان کلمه تحریم را خوش نداشت و همان ناجایز را بیشتر می پسندید. اما بعدها استعمارگر امریکا کلمه ناجایز را پاک و کلمه تحریم را به جای آن گذاشت تا قبح تحریم بریزد. در نخستین مجلس شورای ملی که من خبرنگار پارلمانی صبح امروز بودم هم یکی دو نفر تحریم کردند که به قصد کشت به آنها اعتراض شد و کار به جایی نبردند. حالا چی شده است که کسانی این روزها بر فتنه تحریم می کوبند را نمی دانم.


6- گیر دادن به رضاخان و محمد رضا پهلوی با تاکید بر موضوع مقاله (مثلا تحریم):

رضاخان که دیکتاتوری را در مکتب قزاق ها درس گرفته بود بارها نظر مردم را که او را نمی خواستند تحریم کرد و حتی تحریم کرده بود که شاه بشود که به فشار آزادیخواهواهان و فرزانگان سیاسی مجبور به کنار گذاشتن تحریم شد. تحریم نطفه دیکتاتوری است. زمانی هم که محمدرضا پهلوی با تفنگ ژ3 مردم را در 15 خرداد به ضرب گلوله می کشت تا نظر آنها را تحریم کرده باشد همینگونه بود. در همانروزها من در خیابان پهلوی مهندس بازرگان را دیدم و مهندس بازرگان به من گفت که جنبش مشروطه را او بر ضد جنبش تحریم راه انداخته است. اما شاه از تحریم کوتاه نیامد و قراردادهای نفتی بسیاری را به مفت داد دست امریکایی ها و ساواک مردم را زیر شکنجه تحریم می کرد. و مصدق که جنبش ملی ضد تحریم را رهبری می کرد به کنج خلوت رانده شد در حالیکه پیش از آن محمد رضا پهلوی مجلس را تحریم و منحل مکرده بود.


7- در ستایش انقلاب سال 57 و جمهوری اسلامی

در بهار آزادی 57 که بوی آزادی مشام جانها را می شکفت عده ای بابی بر ضد آزادی مردم برخواستند و جمهوری اسلامی را تحریم کردند. اما این تحریم دوام نیاورد و شکست خورد و جمهوری اسلامی با 98.99 درصد آرا برنده شد. تحریم کنندگان نیز خود به خود از سال 58 تا همین حالا بطرو خودجوش کشته شده اند تا عبرتی باشد برای آنها که بر طبل تحریم می کوبند.


8- نتیجه گیری سیاسی (مثلا درباره تحریم)

همین روزهاست که در امریکا هم انتخابات می شود و چنانکه فارس نیوز هم گزارش داد دولت امریکا مردمی را که روی وال استریت تظاهر کرده اند را تحریم کرده است و با این حربه استکباری بر آن است که همه انرژی خاور میانه را به چنگ بیاورد. حالا آیا درست است عده ای که در خارج از ایران هستند و هیچ جایگاهی در داخل ندارند مردم را به تحریم دعوت کنند؟؟


9- بازگشت به داستان اول مقاله

اما سید علی که از خامنه آمده بود کمی دیرتر از آنچه خودش فکر می کرد دار فانی را وداع گفت و پسرش مجتبی خان به خیر و خوشی به جای پدر بر تخت ریاست کفش کنی حضرت معصومه تکیه زد و مردم هم همچون گذشته راضی بودند و اتفاق خاصی هم نیفتاد....مگر اینکه مجتبی دستور داد کفش های تحریم کنندگان را به زندان قزل قلعه بیندازند تا تحریم کنندگان برای برداشتن کفش هایشان به آنجا بروند و گرفتار شوند.


استقبال مردم از جمع آوری دیش ها با شربت و شیرینی و اسپند/ نمایش در نیم پرده






صدای دمبک و تار، بوی اسفند در هوا، کف زدن مردم محل با صدای دایره و دمبک، سربازان دور سرهنگ نیروی انتظامی و آقای خانه حلقه زده اند. سرهنگ در میان حلقه مردم و سربازان می رقصد.

سرهنگ (در حال رقص به سربازانی که از بام خانه با طناب آویزان شده اند اشاره می کند):

ریسمون و کمند آوردیم...این دیشتون رو بردیم


آقای خانه (عصبانی ):

ریسمون و کمون ارزونیتون

دیش رو نمیدیم بهتون


سرهنگ (به کلنگ در دست سربازان اشاه می کند):

تیر و تبر آوردیم...این دیشتون رو بردیم


آقای خانه:

ریسمون و کمون

تیر و تبر..ارزونیتون

دیش رو نمیدیم بهتون


سرهنگ (با اشاره به کلت کمر خود) :

کلت و دولول آوردیم..این دیشتون رو بردیم


آقای خانه:

ریسمون و کمون، تیر و تبر، کلت و دولول،

ارزونیتون

دیش رو نمیدیم بهتون


سرهنگ:

چماق و باتوم آوردیم..این دیشتون رو بردیم


آقای خانه:

ریسمون و کمون، تیر و تبر، کلت و دولول، چماق و باتوم

ارزونیتون

دیش رو نمیدیم بهتون


سرهنگ:

پوتین و لگد آوردیم..این دیشتون رو بردیم


آقای خانه:

ریسمون و کمون، تیر و تبر، کلت و دولول، چماق و باتوم، پوتین و لگد

ارزونیتون

دیش رو نمیدیم بهتون


سرهنگ (در حال لرزاندن سینه و اشاره به سربازان):

سرباز جوون آوردیم

این دیشتون رو بردیم


آقای خانه:

ریسمون و کمون، تیر و تبر، کلت و دولول، چماق و باتوم، پوتین و لگد، سرباز جوون

ارزونیتون

دیش رو نمیدیم بهتون


سرهنگ (کف دست هایش را به هم می مالد و می رقصد):

حکم قضا آوردیم ...این دیشتون رو بردیم


آقای خانه:

ریسمون و کمون، تیر و تبر، کلت و دولول، چماق و باتوم، پوتین و لگد، سرباز جوون، حکم قضا

ارزونیتون

دیش رو نمیدیم بهتون


سرهنگ (در حال خم شدن به عقب و قر دادن و نشان دادن مشت):

یگان ویژه آوردیم...این دیشتون رو بردیم


آقای خانه:

ریسمون و کمون، تیر و تبر، کلت و دولول، چماق و باتوم، پوتین و لگد، سرباز جوون، حکم قضا، یگان ویژه

ارزونیتون

دیش رو نمیدیم بهتون


سرهنگ (در حال چشم و ابرو آمدن و مالیدن انگشتان به هم به علامت پول):

سپاه و بسیج آوردیم...این دیشتون رو بردیم


آقای خانه:

ریسمون و کمون، تیر و تبر، کلت و دولول، چماق و باتوم، پوتین و لگد، سرباز جوون، حکم قضا، یگان ویژه، سپاه و بسیج

ارزونیتون

دیش رو نمیدیم بهتون


سرهنگ دستش رو شکم می ماله و می رقصه:

واااااااااااااااااااای وای...وااااااای وای....تیش تیش تیش گرفته...این دل که آتیش گرفته...تیش تیش...وااااای واااای


آقای خانه:

کره خر..اینجا زن و بچه مردم ایستاده داری قر و غمزه میای...بیا این 200 هزار تومن رو بگیر برو گم شو


سرهنگ پول را قاپیده و در حال قر دادن از صحنه به همراه سربازان دور می شود.




اخم رضاخانی


رضاخان خطاب به سلیمان بهبودی:" من چهل سال است که برای پیشرفت کار مملکت سگرمه هایم را در هم کشیده ام. این مردم به محض اینکه لبخند به آنها بزنم فورا می آیند روی دوشم."د

وقتی که گرگ بره نما شد چه می کنید؟؟

شعری از کسی که سابقه آشناییم را با او نمی گویم تا به مکافاتی دچار نشود. شعری که مصداق دیروز ها و امروزهای ماست. می خواستم عکسهایی از مصداقهای این شعر ضمیمه کنم، دیدم کدام ایرانی است که آن مصداق ها را نشناسد.ئ

وقتی که گرگ بره نما شد چه می­کنید؟

شیطان خدا نکرده خدا شد چه می­کنید؟

در معبدی که خاطره­ها در عبادتند

برقی جهید و قبله دو تا شد چه می­کنید؟

این خار این وبال لب چینه­های لخت

سالار باغ آینه­ها شد چه می­کنید؟

آن پیر زن که خون اساطیر می­خورد

خاتون قصه­گوی شما شد چه می­کنید؟

ای چشم­های سبز تماشا اگر شبی

یک در کنار پنجره وا شد چه می­کنید؟


بر دستان در زنجیر نسرین ستوده، پهلوان آزادی و شجاعت تعظیم میکنم




عکسهای نسرین ستوده را دیدم، در زنجیر اما سبز تر از سبز. دستانی که عدالت را می جویند و بیهوده نمی گویند و بیهوده (مانند خاتمی) نمی بخشند و بیهوده پرچم نگاه نومید آزادیخواهان نمی شوند.

دستان نسرین ستوده را دیدم و به یاد نامه سعیدی سیرجانی افتادم که نامه اش در سیاهی سرکوب دولت رفسنجانی و رهبری خامنه ای سپید نامه ای شد از آزادیخواهی ایرانیان.

بر دستان بر زنجیر زنی تعظیم می کنم که دستان برخواسته اش شرف وکالت و عدالت و انسانیت شد. امروز زنده بودن ما مردمان ایران در دستان بسته تو خلاصه شد.

به تو تعظیم می کنم و فراموشت نخواهم کرد. به تو تعظیم می کنم و جهان به تو تعظیم خواهد کرد.






ناصر حجازی و ریچارد گر



ناصر خان و "ریچارد گر" هر دو در سال 1949 به دنیا آمدند، البته ناصرخان 3 ماه از ریچارد کوچکتر بود. شباهت ناصر خان و "ریچارد گر" بازیگر قدرتمند و دوست داشتنی امریکایی همیشه برای من جالب بوده است. هر بار که حجازی را در بیست - سی سال اخیر دیده ام، با خودم گفته ام که ناصر خان اگر در کار فیلم و سینما و بازیگری می رفت، شاید موفق تر بود. شک نداشتم که می شد "ریچارد گر" ایران. و اینکه همیشه این در ذهنم بود که این حجازی ما یک سر و گردن هم از ریچارد آنها بهتر است. از طرف دیگر همیشه فکر می کردم که "ریچارد گر" اگر دروازه بان می شد، حتما یکی میشد شکل ناصرخان ما. می شدند دروازه بان های دوقلو در این سو آنسوی دنیا.

همیشه هم فکر می کردم که بعد از صد و بیست سال که ناصرخان از بین ما برود ، باید یک فیلم بسازند و نقش ناصر خان را به "ریچارد گر"بدهند، اگر "ریچارد" زنده بود. یا اگر "ریچارد گر" از دنیا رفت، باید نقش او را در فیلم زندگینامه اش به ناصرخان بدهند و ناصرخان را مجبور به بازی در فیلم زندگینامه او کنند.

امروز ناصرخان حرف هایش را زده است، دردهای خود و مردمش را کشیده است، سرودهای وطنش را هزاران بار در زمین سبز خوانده است، کفشها را آویخته و بار سفر بسته است.

هنوز فکر می کنم درباره فیلم زندگی ناصرخان. ....و هنوز هم تنها "ریچارد گر" را می بینم برای نقش ناصرخان.



به یاد ناصرخان حجازی

غروب سوم خرداد ماه

ساری

ناصر حجازی؛ برنده واقعی پیکار استقلال - النصر



امروز استادیوم بعد از مدتها به طعم پر شدن سکوهایش نزدیک شد.

همینطور که جمعیت پراکنده و دسته دسته می رسیدند با خود می گفتم که آیا یعنی مردم پیام ناصرخان را شنیده اند؟ یعنی استادیوم کمی آبرو خواهد یافت؟!

دقایق 15-16 بازی چشمم به سکوهای بالای استادیوم افتاد. همانها که حتی نگران بودم پر نشوند. همه پر شده بودند. مردم صدای ناصر خان را شنیده بودند. مردم، ناصرخان را دوست داشتند.

این مردم صدای مرد تن خسته ای را که حقیقت می گوید، از صداهای بلندی که به زور دین و اسلحه و پول به گوش آنها می رسد، ترجیح میدهند.

زنده باد ناصر خان. پیروز میدان معرفت!



روز معلم، روز شهادت فرزاد کمانگر، معلم آزادگی و ایران پرستی و دانایی خجسته باد


روز معلم ایرانیان، روز شهادت فرزاد کمانگر است و نه روز مرگ برنامه ریزی شده وطن فروشی که در ایرانی بودن و وطن پرستی شرافتی نمی دید. آن هم مرگی در راستای منافع انیرانیان و توسط همقطاران خودش.

روز معلم روز شهادت فرزاد کمانگر است، به نمایندگی همه معلمان این دیار که سنگ سرکوب دانش رو بر شانه های خود هموار می کنند تا دانایی و آزادگی از این سرزمین رخ نبندد.

مطهری ننگ ایرانیان است و نه شرف ایرانیان. آنکه بردگی ایرانیان را به نام "الله" می خواست، چگونه می تواند سمبل معلمان آزادیخواه ایرانی باشد.

روز معلم، روز شهادت فرزاد کمانگر را به همه مسافران راه دانایی و آزادگی در گوشه و کنار ایران تبریک می گوییم، چون دوست دارم معلمان خود را اینگونه سربلند و آزادیخواه و ایرانی و وطن پرست به یاد بیاوریم.


دوستان دانشمند هسته ای ما الان چه کاره هستند!؟



خوشبختانه یا بدبختانه بواسطه وضعیت تحصیلی و شغلی خودم (که ربطی به هم ندارند) با دوستان زیادی با تحصیلات عالی فوق لیسانس و دکترا معاشرت دارم. همه آنها تقریبا مشکلات پس از تحصیل منحصر به رشته خود را دارند. اما بعضی مشکلات آنها نیز عمومی است.

ولی برای من وضعیت دوستان من که در رشته های مهندسی هسته ای و فیزیک هسته ای از همه اسفبارتر است، چون هر بار یاد آنها و رشته شان می افتم قیافه احمدی نژاد و حماقت های او و صاحبانش را بیاد می آورم.

شاید برای شما جالب باشد که بدانید که در ایران 30 دانشگاه دولتی در مقطع کارشناسی، 27 دانشگاه دولتی در مقطع کارشناسی ارشد و 8 دانشگاه دولتی در مقطع دکتری مجری رشته فیزیک هسته ای هستند. در کل این دانشگاهها هر ساله بیش از 5000 فارغ التحصیل در رده های مختلف تحصیلی تحویل جامعه میدهند.

از 12 دوست من که در رشته های مهندسی هسته ای و فیزیک هسته ای (گرایش های مختلف) از دانشگاههای مختلف و در رده کارشناسی ارشد و دکترا فارغ التحصیل شده اند حتی یک نفرشان در کاری مرتبط به رشته تحصیلی خود مشغول کار نیستند.

از بین آنها 5 نفرشان در کلاسهای کنکور و خصوصی به تدریس فیزیک به دانش آموزان دبیرستان مشغولند.

1 نفر از آنها که اتفاقا با رتبه بالاتری هم فارغ التحصیل شده است، هم اکنون در یک بنگاه مسکن مشغول به کار است.

2 نفر از آنها هم شوهر کرده اند و فیزیکاّ هر کدام 2 بچه دارند و در خانه مشغول به فعالیت هستند.

1 نفرشان بعنوان کارشناس فروش دستگاههای خانگی فشار و قند خون در یک شرکت مشغول به کار است.

1نفرشان بعد از 4-5 سال عر و تیز و مقاومت و جفتک اندازی دوباره پیش پدر محترم برگشته و با درآمد کلان حاصل از شغل شریف معاون مدیر عامل در یک شرکت سوپر رانت دار متعلق به سپاه، به ریش و مقنعه و روسری آن چندتای دیگر که معلم کنکور و معلم خصوصی شده اند می خندد.

1 نفرشان چند اختراع به ثبت رساند و پس از گرفتن چند نشان و لوح تقدیر در مراسم رسمی، رسما فراموش شد و هیچ استفاده ای هم برای ابتکارات و ابداعات او در صنعت کشور نیست (میدانم که کنار هم گذاشتن کلمه "صنعت" و "کشور" در وضعیت کنونی به خنده تان می اندازد). ایشان هم سرخورده، گاهی درس میدهد و گاهی درس نمی دهد. با درآمد اندک می سازد و می سازد. البته ممکن نیست در تظاهرات ها شرکت نکند.

1 نفر دیگر شرکت خدمات کامپیوتری تاسیس کرده (یا بهتر است بگویم مغازه). خدمات مهمی به مردم عرضه می کند که هر دیپلمه کامپیوتری می تواند آن خدمات را بدهد. اما انصافا " وی پی ان" هایی که برای گذر از فیلترینگ به مشتریان (خاص) می فروشد حرف ندارد. یکجورهایی "وی پی ان" لوکس و گران می فروشد. اما اگر بخواهی از وی پی ان های وزارت اطلاعاتی در ایران استفاده نکنی و در موقع سرزدن به صفحه ای خاص دست و دلت نلرزد، وی پی ان های این دوست من ارزش هر قیمتی را دارد.

از همین دسته پزشکان بیکار، مدیران بیکار، مهندسان بیکار بسیاری سراغ دارم. اما همانطور که گفتم وضعیت دوستان فارغ التحصیل کارشناسی ارشد رشته های مهندسی و فیزیک هسته ای برای من جالب تر است. خودشان می گویند 98 درصد و بلکه 100 درصد فارغ التحصیلان این رشته در ایران همین وضعیت را دارند. یعنی طبق استانداردهای بین المللی "بیکار" یا " کم کار" هستند.

بقول خودشان:" در این مملکت آلبرت اینشتین هم که باشی بیکار می مانی".