!همه مون نفهمیم، شدید
شیخ فضل الله نوری راستگو تر از دکتر سروش
کیفرخواست دادستان در دادگاه شیخ فضل الله
نمایش دستگیری عبدالمالک، کپی عقب مانده دستگیری عبدالله اوجلان
اخبار را مرور می کردم در مورد عبدالمالک ریگی. مرور خبرها مرا برد به داستان دستگیری عبدالله اوجلان رهبر حزب کارگران ترکیه. سال 1999 بود، فوریه. همان ماه ای که ریگی هم دستگیر شد. نیروهای امنیتی ترکیه به کمک سیا عملیات ربودن اوجلان را در حین پرواز از یونان به نایروبی به اجرا درآورد. عکس العمل شدید برخی کردها، خودسوزی های زنان و مردان کرد در کشورهای اروپایی، موج تظاهرات در کشورهای مختلف، نتیجه نمایش فیلم اوجلان دستگیر شده در هواپیما و محاصره شده با نیروهای سیاهپوش امنیتی بود. یسیاری از مردم جهان در این اندیشه بودند که یکی از آخرین نسل های چه گوارا دستگیر شده است. ترکیه تحت فشار افکار عمومی جهان حکم قانونی اعدام برای اوجلان به حبس مادام العمر تغییر داد. تنها زندان جزایر ایمرلی در دریای مرمره از همه زندانیان پیشین خالی شد تا اوجلان و بیش از 1000 سرباز تنها ساکنان آن بمانند. هزینه ای که ترکیه می پرداخت تا نمره قبولی بین المللی را از کشورهای جهان و بویژه اروپا دریافت کند.
در یک هواپیمای کوچک، اوجلان روی صندلی نشسته است، با چشم بند و دستهای بسته. نیروهای امنیتی با ماسکهای سیاه به هم دست می دهند به نشانه پیروزی. چشم بند رهبر پ.ک.ک را بر می دارند. به سختی. چشم بندی از چسب، چسبیده به مو و صورت اوجلان. مردان با ماسک سیاه با او حرف می زنند. می خندد و بی حوصله گاهی جواب می دهد اوجلان. هواپیما به زمین می نشیند در ترکیه. شبانه، پس از نیمه شب. چشم بندی دوباره به چشم های او زده می شود و از هواپیما پیاده اش می کنند. تیم استقبال منتظر است، از همه مهمتر دوربین ها، آغاز نمایش را کلید می زنند.

همانطور که پیش بینی می شد، نمایش تدوین نشده دستگیری ریگی با همان سناریوی دستگیری عبدالله اوجلان وزنی به نیروهای امنیتی ایران نداد و هر روز ابعاد تازه ای از ساختگی بودن این نمایش آشکار می شود. جشن ساختگی هواداران نظام زود سرد شد و آنچه باقی ماند زخمی باز شده در شهرهای مردمان دلیر و خونگرم سیستان و بلوچستان بود. جشنی که با حمایت دولت و توسط برخی از شیعیان منطقه با مبالغه فراوان برگزار شد تا نظام مرکزی بار دیگر نمکی بپاشد بر زخم قومیت گرایی و تضاد بین ادیان در ایران. زخمی که شاید دشمنانی نو از آن بزاید برای التهاب بیشتر در ایران و منطقه و دلیلی برای سرکوب بیشتر در همه نقاط ایران توسط نظام اسلامی. نظامی که هیچ گاه از دشمن ساختن حتی از نزدیکترین دوستان خود پروا ندارد. و ... بی دشمنی؛ مگر خود هیچ نیستند.
نوشته: رامک رشدیه
خمینی و مخالفت با حق رای زنان
همیشه در بوق های تبلیغات دروغین نظام اسلامی از آزادی زنان و برتری آنان در اندیشه اسلامی صحبت می شود، که البته این تبلیغات در عمل کاملا بعکس رفتار می کند و نشان میدهد که زن نه تنها توانایی تصمیم گیری اجتماعی و سیاسی که توان تصمصم گیری درباره لباس خود را هم ندارد. بهر حال، مطلب زیر بخشی از یک مقاله بلند درباره "اسداله علم" است که در مجله بخارا منتشر شده است. بخشی از این مقاله به مخالفت خمینی با حق رای زنان می پردازد که از اصل متن می آید.
"تصويبنامه دولت درباره انتخابات انجمنهاى ايالتى و ولايتى روز پانزدهم مهرماه 1341 در روزنامهها انتشار يافت و فرداى همان روز آيتالله خمينى كه متوجه اهميت موضوع و مقاصد دولت از صدور اين تصويبنامه شده بود، به يكايك علماى درجه اول مراجعه نموده و آنها را به اقدام جدى براى جلوگيرى از اجراى اين تصويبنامه دعوت نمود. آيتالله خمينى درباره اين تصويبنامه تلگرافى نيز به شاه مخابره نمود كه از نظر اهميت عين آن را از كتاب صحيفه نور (جلد اول – صفحه 37) نقل مىكنيم. متن تلگراف كه روز 1341/7/17 مخابره شده به شرح زير است:
بسمالله الرحمن الرحيم
حضور مبارك اعليحضرت همايونى
پس از اهداء تحيت و دعا، به طورى كه در روزنامهها منتشر شده است، دولت در انجمنهاى ايالتى و ولايتى، اسلام را در رأى دهندگان و منتخبين شرط نكرده و به زنها حق رأى داده است و اين امر موجب نگرانى علماى اعلام و ساير طبقات مسلمين است. بر خاطر همايونى مكشوف است كه صلاح مملكت در حفظ احكام دين مبين اسلام و آرامش قلوب است. مستدعى است امر فرمائيد مطالبى را كه مخالف ديانت مقدسه و مذهب رسمى مملكت است از برنامههاى دولتى و حزبى حذف نمايند تا موجب دعاگوئى ملت مسلمان شود.
الداعى روحالله الموسوى
شاه در پاسخ تلگراف آيتالله خمينى و ساير علما نوشت كه تلگراف آنها را به دولت ارجاع كرده است. ولى اقدامى از طرف دولت در جهت لغو يا اصلاح تصويبنامه مربوط به انتخابات انجمنهاى ايالتى و ولايتى مشاهده نشد، لذا آيتالله خمينى ضمن تلگراف مفصل ديگرى به شاه نوشت «معالاسف با آن كه به آقاى اسدالله علم در اين بدعتى كه مىخواهد در اسلام بگذارد تنبه دادم و مفاسدش را گوشزد كردم، ايشان نه به امر خداوند قاهر گردن نهادند و نه به قانون اساسى و قانون مجلس اعتنا نمودند و نه امر ملوكانه را اطاعت كردند و نه به نصيحت علماى اسلام توجه نمودند و نه به خواست ملت مسلمان كه طومارها و مكاتيب و تلگرافات بسيار آنها از اقطار كشور نزد اينجانب و علماى اعلام قم و تهران موجود است وقعى گذاشتند و نه به اجتماعات انبوه قم و تهران و شهرستانها و ارشاد مفيد خطباى اسلام احترامى قائل شدند». آيتالله خمينى در دنباله اين تلگراف متذكر مىشوند «اين جانب به حكم خيرخواهى براى ملت اسلام، اعليحضرت را متوجه مىكنم به اين كه اطمينان نفرمايند به عناصرى كه با چاپلوسى و اظهار چاكرى و خانهزادى مىخواهند تمام كارهاى خلاف قانون و دين را كرده و به اعليحضرت نسبت دهند… انتظار ملت مسلمان آن است كه با امر اكيد آقاى علم را ملزم فرمائيد از قانون اسلام و قانون اساسى تبعيت كند و از جسارتى كه به ساحت مقدس قرآن كريم نموده استغفار نمايد.»
آيتالله خمينى روز 1341/8/15 تلگراف شديداللحنى نيز به عنوان خود علم فرستاده و ضمن آن متذكر شدند: «معلوم مىشود شما بنا نداريد به نصيحت علماى اسلام كه ناصح ملت و مشفق امتند توجه كنيد و گمان كرديد ممكن است در مقابل قرآن كريم و قانون اساسى و احساسات عمومى قيام كرد. علماى اعلام قم و نجف اشرف و ساير بلاد تذكر دادند كه تصويبنامه غيرقانونى شما برخلاف شريعت اسلام و برخلاف قانون اساسى و قوانين مجلس است. علماى اعلام تذكر دادند كه ورود زنها در انتخابات و الغاى قيد اسلام از منتخَب و منتخِب برخلاف اسلام و برخلاف قانون است. اگر گمان كرديد مىشود با زور چند روزه قرآن كريم را در عرض اوستاى زردشت و انجيل و بعضى كتب ضاله قرار داد بسيار در اشتباه هستيد… اين جانب مجدداً به شما نصيحت مىكنم كه به اطاعت خداوند متعال و قانون اساسى گردن نهيد و از عواقب وخيمه تخلف از قرآن و احكام علماى ملت و زعماى مسلمين بترسيد و عمداً و بدون موجب مملكت را به خطر نيندازيد والا علماى اسلام درباره شما از اظهار عقيده خوددارى نخواهند كرد»."
خبرگزاری از جنس توهم
خبرگزاری فارس خبر داد:
توسل امریکا به ریگی برای حمله به ایران از پایگاهی در ناکجاآباد!!!
توسل امریکا به ریگی برای حمله به ایران از پایگاهی در ناکجاآباد!!!
گویا به همین زودی یعنی 2 روزه یا به روایتی دیگر به همین دیری یعنی 9 روزه، عبدالمالک ریگی به همه چیز اعتراف کرده و حتی طبق خبرهای رسیده فیلم های اعترافات او نیز آماده پخش است.
به گفته خبرگزاری فارس شعبه زندان وزارت اطلاعات بخش سلول عبدالمالک ریگی (اگر آنجا نبود که نمی توانست انقدر سریع خبر بیاورد)، ریگی در اين اعترافات گفته است كه در ديدار با عوامل سازمان جاسوسي سيا در دوبي به وي قول حمايت همه جانبه و در اختيار گذاردن پايگاهي با تسليحات نظامي در نزديك منطقه داده شده بود!! (نخندید، هنوز تموم نشده). ريگي همچنین گفته است که اين پايگاه قرار بود در "مناس" در نزديكي بيشكك واقع در ازبكستان برپا شود.
البته اگر من جای وزارت اطلاعات بودم نمی گذاشتم من را سرکار بگذارند. چون قرقیزستان اصلا با ایران مرز مشترک که سهل است، مرز غیر مشترک هم ندارد که بدرد کارهای نظامی و چریکی بخورد مگر اینکه ریگی اعتراف کند که امریکایی ها می خواسته اند به او 3-4 پایگاه هوایی و نظامی و بمب افکن و بمب اتم و ... هم بدهند. دیگر اینکه هم اینکه ازبکستان هم چنین مرزی با ایران ندارد و اگر کسی بخواهد از قرقیزستان و ازبکستان در ایران عملیات نظامی انجام دهد باید دوباره از تاجیکستان و افغانستان و یا ترکمنستان عبور کند.
حالا از همه اینها هم که بگذریم، این منطقه مناس در شمال قرقیزستان باید باشد و حتی نزدیک ازبکستان هم نیست. وانگهی، مگر قبلا اعلام نشد که ریگی از قرقیزستان به دبی می رفته است، این ازبکستان از کجا آمد.
همچنین به گفته خبرنگار در بند فارس ريگي اعتراف كرده که عوامل آمريكايي به وي گفته اند سران سيا در نظر دارند از تمامي سازمان هاي مخالف با ايران البته نه از هر سازماني حمايت كنند. وي گفت منظور آمريكا سازمان هايي بود كه توانايي به چالش كشيدن ايران را داشته باشند، چرا كه حمله نظامي آمريكا به ايران دشوار است. همین مسئله نشان می دهد که حمله به ایران برای امریکا (کشوری که دور تا دور ایران پایگاه نظامی دارد و ناوهایش در خلیج فارس می چرخند و 2 کشور از همسایگان ایران کاملا در دست آن هستند) انقدر مشکل است که به عبدالمالک ریگی متوسل شده است.
حالا خوب است مردم ایران به انشاهای کلاس اولی این خبرگزاری و وزارت اطلاعات عادت دارد، مگر نه هیج استبعادی نداشت ملت با خواندن اینها از خنده منفجر نشوند.
تحویل ریگی توسط مقامات امنیتی پاکستان (ISI)
شبکه الجزیره اعلام کرد که مقامات پاکستان هفته گذشته عبدالمالک ریگی را به ایران تحویل داده اند. مقامات رسمی پاکستان تا کنون هیچ واکنشی به این خبر نشان نداده اند، این در حالی است که این موضوع موضوع مباحث و مذاکرات متعددی بین مقامات ایران و پاکستان بوده است. سکوت معنی دار پاکستان، اخبار غیر رسمی در مورد تحویل ریگی به ایران توسط مقامات امنیتی پاکستان را گسترش داده است.
دو پاراگراف زیر ترجمه بسیار کوتاه از خبر 2 منبع مختلف درباره تحویل ریگی به ایران است.
پاکستان ریگی را به ایران تحویل داد. این خبر اضافه می کند که این عمل می تواند برای تشویق ایران برای معامله با پاکستان در خط لوله گاز ایران-پاکستان-هند باشد. مقامات پاکستان پیشتر برادر ریگی کوچکتر ریگی را به ایران تحویل داده بودند.
شرایط تحویل ریگی واضح نیست. مسدئولان ایرانی ادعا می کنند که ریگی را در حین پرواز با یک هواپیمای کوچک از پاکستان به امارت دبی دستگیر کرده اند در حالی که هواپیما را مجبور به فرود در خاک ایران کرده اند. اما قبایل بلوچ در مناطق تفتان بلوچستان پاکستان می گویند که ریگی در خاک پاکستان توسط نیروهای امنیتی پاکستانISI دستگیر و به ایران تحویل داده شده است. مقاله دوم اشاره دارد که تحویل ریگی می تواند منافعی برای کنترل منطقه خود را در بر داشته باشد. زیرا گروه ریگی و جندالله در قبال حمایت شدن توسط القائده و گروه ضد شیعی "لشگرجانگوی" خدماتی را برای عبور نیروهای القائده بین ایران و پاکستان ارائه می داده است.
در لینک خبری downews می بینیم که ایران پیشتر از پاکستان برای تحویل ریگی درخواست کرده بوده است.
http://thedawn.com.pk/2010/02/23/pakistan-hands-over-2nd-rigi-brother-to-iran/
مخالفت ایران با بازدید بازرس شکنجه؛ سند وجود شکنجه های غیر انسانی جمهوری اسلامی
برای اثبات شکنجه های وحشیانه و غیر انسانی چه دلیلی از بهتر از مخالفت رسمی نظام با بررسی شکنجه در زندانهای جمهوری اسلامی؟ آنهایی که در زمان شاه زندانی شده اند می دانند که بازرسان صلیب سرخ حتی از بدترین زندان آن زمان یعنی زندان "كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك" هم بازدید می کردند چه رسد به زندانهای اوین و قصر و غیره. گزارشهای این بازرسی ها که از شکنجه های شدید در كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك یاد می کند در اینترنت موجود است.
همه کسانی که در زندان های قبل از انقلاب بودند می دانند که کمتر روزنامه نگاران و اهالی اندیشه در كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك برده و شکنجه می شدند و این زندان بیشتر مربوط به مجرمینی بود که به دلایلی که خود به آن اعتقاد داشته اند با اسلحه، مهمات نظامی و در رابطه با گروههای چریکی نظامی دستگیر می شدند و ساواک به بهانه جلوگیری از خرابکاری های نظامی آنها را با شکنجه تخلیه اطلاعاتی می کرد.
امروز ادمها را به خاطر ایستادن کنار خیابان در روزهای خاص می گیرند و به شکنجه گاههای پنهان می برند و تجاوز و قتل لغاتی عادی در ادبیات سیاسی ایران شده است.
مرگ و زندگی یا اهمیت موشکهای روسی برای ایران
(اطلاعات این مقاله گردآوری از بیش از 16 منبع مختلف است)
علی رغم سخنان کارشناسان نظامی ایران؛ در حال حاضر موشک های آماده ایران برای مقابله با حمله هوایی اسرائیل یا امریکا به تاسیسات هسته ای، تنها موشکهای "صیاد" و "شهاب تاقب" خواهند بود. کارایی این موشکها هنوز در هیچ نبردی آزمایش نشده است هر چند ایران مدعی است که این موشکها را با موفقیت آزمایش کرده است. موشک های شهاب تافب دقیقا شبیه موشک های سری HQ-7/FM-80/90 چینی هستند و به همین دلیل برخی از کارشناسان نظامی از تولید آن در ایران هم تردید کرده اند. موشک صیاد هم به همین ترتیب کپی کامل موشک های سری SA-2 چینی است که شاید بخش های کوچکی از آن در ایران تولید شده باشد. به همین خاطر در مراسم آزمایش این موشک در فشم، وزیر صنایع هوایی و سفیر چین حضور داشتند.
موشک صیاد در بردهای متوسط و بلند طراحی شده و از عناصر تکنولوژیکی موشکهای "هاوک" و "استاندارد" برخوردار است. مقامات نظامی ایران ادعا می کنند با به روز کردن کلاهک این موشکها، موشکهای مذکور برد آتشی در حدود 45 تا 50 کیلومتر دارند.
روسیه در حال حاضر مشکلات تکنیکی را بهانه عدم تحویل موشک های S-300 ساخت شرکت "الماز آنتی" قرار داده است. کارشناسان معتقدند پس از دیدار بنجامین نتانیاهو با ولادیمیر پوتین، روسیه از سویی وارد معامله با اسرائیل شده و از سوی دیگر برای ایران " بازار گرمی" می کند. روسیه نهایتا مطمئن است که ایران با هر شرایطی به این موشک ها نیاز دارد و هر قیمیتی برای آنها می پردازد، همانگونه که قبلا برای تاسیسات اتمی ناتمام پرداخته است.
روسیه پیشتر نیز در سال 2005 موشک های ضد هوایی Tor M1 را به قیمت بیش از 700 میلیون دلار فروخته بود. برد این موشک تا 12 کیلومتر و برد مفید آن تا 6 کیلومتر است. قرار داد موشکهای S-300 نیز در همین زمان امضا شد که تا کنون علارغم وصول کل مبلغ قرارداد به ایران تحویل داده نشده است. مبلغ قرارداد اولیه موشک های S-300 حدود 800 میلیون دلار (شمال تجهیزات نصب، پرتاب، رادار و 40-60 موشک) ذکر شده است. موشکهای S-300 جزو تجهیزات نظامی جدید روسیه به شمار نرفته و تنها بخشی از تجهیزات رزرو در انبارهای تسلیحات نظامی روسیه به حساب می آید. یکی از شانس های ایران برای دریافت این موشک ها قبول تبادل سوخت هسته ای بود که ایران تا حد زیادی این شانس را از دست داده است.
کارشناسان معتقدند که داشتن این موشکه برای ایران نقشی حیاتی دارد و بدون آنها ایران کوچکترین شانسی در مقابل حملات احتمالی نخواهد داشت. اسرائیل و امریکا تا کنون بارها درباره این حمله سخن گفته اند اما هیچ گاه به قطعی بودن آن اشاره نکرده اند.



پاسخ به نقدی بر نوشته پیشین من
۱. می گویید «هیچ وقت هیچکدام از روشنفکران ایران کوچکترین ایده ای درباره چند و چون آزادی و دموکراسی نداشته اند». ممکن است توضیح دهید این کلمات آزادی و دموکراسی را چه کسی وارد ادبیات سیاسی ایران کرد؟ آیا این آرا جز به دست روشنفکران وارد اندیشه ی ایرانیان شد؟
۲. می گویید «چرا همان عده کم روشنفکران، تنها یکی- دو سال بعد از انقلاب که از راه رسیدگان شبانه روز به کشتار و خونریزی مشغول بودند، به دیکتاتوری اعتراض آرامی کردند.» از راه رسیدگان شبانه روز به کشتار و خونریزی چه کسانی مشغول بودند غیر از روشنفکران؟
۳. می گویید «چرا آنها پیش از آنکه مردم از چاه کوچک رژیم پهلوی به سیاهچاله خونین دیکتاتوری اسلامی بیفتند، و در همان میانه راه که مذهبیون خواست مردم را می ربودند، مردم را آگاه نکردند؟» اگر زمانی توانستید روزنامه ها و مجلات آن زمان را به دست بیاورید و بحوانید متوجه خواهید شد که تلاش کردند ولی گوش شنوایی در میان ملت نبود. در اسفند ۱۳۵۷ قبل از «نخستین بهار آزادی» علی اصغر حاج سید جوادی مقاله ی صدای پای فاشیسم را نوشت. نزدیک به تمامی روشنفکران ملی گرا و چپ با تاسیس مجلس خبرگان و اصل ولایت فقیه مخالفت کردند و با ضربات چاقو و قمه و زنجیر حزب الله که حمایت مطلق مردم را هم داشت روبرو شدند. دانشجویان ملی گرا و چپ تا سه روز از دانشگاه در مقابل «انقلاب فرهنگی« با دست خالی دفاع کردند پیش از آن که خمینی آن ها را ببندد. چه کار دیگری باید می کردند؟
۴. «مرگ یزدگرد» درست پس از انقلاب نوشته شد و پاسخی به انقلاب بود. معلوم است نمایش را نخوانده اید و تنها به منبر رفته اید. اجرای نمایشنامه «کله تیزها و کله گردها» اثر برتولت برشت در آن شرایط معنایی بسیار متفاوت داشت و با اجرای آن در دوران پهلوی قابل مقایسه نیست. به علاوه می گویید «نگار اینها در زمان پهلوی ممنوع بود. محض اطلاع می گویم که بله «ممنوع بود». دوران پهلوی آن بهشتی که جنابعالی تصور می کنید نبود. به صحنه آوردن نمایشی چون «کله تیزها و کله گردها» در آن دوران کار آسانی نبود.
نکته: معلوم است از نسل جوانی هستید که به لطف جمهوری اسلامی هیچ اطلاعی از تاریخ این انفلاب و کلا تاریخ معاصر ایران ندارید. تقصیر شما هم نیست که نمی دانید ولی تو را به خدا از روی شکم هم با این همه اعتماد به نفس تو خالی حرف نزنید. این کار شما را بیش از آن که بدانید به آل احمد شبیه می کند. به علاوه، روشنفکرستیزی تان هم بسیار شبه روشنفکرستیزی روح الله خمینی، محمد رضا پهلوی، و محمد علیشاه قاجار است. کمی تعمق کنید ببینید مشکل این سه با روشنفکران چه بود؟"
و پاسخ من:
من نمی دانم اگر آن مقاله حاج سید جوادی نبود به چه مراجعه می کردید؟ چه فراوان هنری، حبذا.
خیر آقای عزیز، مفاهیم آزادی و دموکراسی را روشنفکران به ایران نیاوردند. بلکه روشنفکران مانند جلال آل احمد، شریعتی، شاملو (کاری با شعر شاملو ندارم), صادق هدایت (کاری به نوشته های داستانی او ندارم)، سروش و همه دیگرانی که نام نمی برم این مفاهیم بلند و علمی را به کثافت کشیدند. این مفاهیم که می بایست در دانشگاههای علوم انسانی تدریس و فهمیده می شد تا اندک اندک به لایه های دیگر جامع آموخته شود، در دانشگاههای مهندسی و پزشکی به طرزی چریکی باز تولید شد و در کافه ها و بارها و مساجد غلیظ و به کثافت کشیده شد.
آورندگان اندیشه آزادی و دموکراسی مانند ملکم خان نظریات کاملی درباره سیاست، زبان و ادبیات داشتند و آوردن آنان در زمره روشنفکری ایران بی شرافتی و توهین به آنان است.
از نظر شما بعد از انقلاب وقتی در سال اول بیش از 20000 نفر کشته شدند یعنی زود. از نظر من یعنی دیر تر از دیر. چه کاری باید می کردند؟؟ همان کارهایی را که به خاتمه رژیم شاه انجامید، نه در خانه نشستن و زیر لب دشنام دادن. کجا شد آنهمه شجاعت دروغین؟؟!!
خیر آقای عزیز، در سالهای اولیه انقلاب، دیکتاتوری اسلامی به کشتن روشنفکران مشغول نبود. به کشتن سربازان ایران مشغول بود. به کشتن جوانانی مشغول بود که امید آزادی را به غوغای اسلام نمی فروختند. به اعدام مردمی مشغول بود که کمی متفاوت می اندیشیدند. به قتل عام استادانی مشغول بودند که می توانستند منتقل کننده دانش به نسل های بعد باشند. روشنفکران هنوز در خلسه انقلاب و نشئه هوسی که فرو نشانده شده بود در جای خود می خزیدند.
حق با شماست من بعد از 12 سال دردناک روزنامه نگاری، آوارگی و محرومیت از بسیاری حقوق اولیه در ایران - در زمانی که روشنفکران دور جهان به فراغ خاطر می گردند- اعتراف می کنم که هیچ نمی دانم، و می دانم که نمی دانم. برای همین آنقدر شرف دارم که با نظریات حقیر ترجمه شده و فهمیده نشده، مردم یک کشور را به سمتی نبرم که امکان کنترلی بر آن ندارم. انقدر شرف دارم که اگر نشد آنچه را که حق کامل است بنویسم، آن را با دروغ هایی آمیخته با صدهزار دروغ نیالایم تا کالای اندیشه ام را بفروشم. آنقدر شرف دارم که مسئولیت کارم را بپذیرم و به اشتباهم اعتراف کنم، حتی اگر آسیبی جزئی بواسطه اندیشه من به کسی رسیده باشد. نه آقای عزیز من هرگز آنقدر بی شرف نشده ام که جزو روشنفکری ایران باشم. خیالتان کاملا راحت باشد. نسل ما نسل توصیه کردن به هیچ چیز نیست. اما نسل قبل هست. هنوز هم فرصتی اگر باشید دیوی دیگر برای این مردم در مغز علیل می پرورند. به سروش نگاه کنید. مهاجرانی، مسعود بهنود و دیگران را ببینید. به همه احزاب مسخره ای که در خارج از ایران با نام روشنفکری توسط نسل شما شکل گرفته اند دقت کنید.
نسل من، نسل بعد از شماست. نسل میانه فاجعه. اگر نخوانده بودم شاهکارهای فکری!! نسل شما را، حرفتان را درست می دانستم. منبع فکری من زلال تر از دنیای تاریک بی مسئولیتی روشنفکری ایران است.
ما چه نسل بدبختی هستیم که امثال شما در تاریکی ظلمت رژیم شاه روشنفکر تربیت شدید و یکی از آخرین انقلابهای علیل دنیا را رقم زدید و سرکوفت نادانی حاصل آن انقلاب را ما می خوریم.
صادق نیستید با ما. هنوز هم. می گویید از 10-15 نمایشنامه ای که نمی شده اجرا کرد، ولی از هزاران کار هنری که می شد نمی گویید. اگر همان 10- 15 تا را هم راست بگویید.
دشنام گفته اید در نکته آخر. با این همه با افتخار محمد علی شاه و محمد رضا شاه و خمینی خواهم بود، چون اینها تکلیفشان با مردم و تاریخ روشن است. گذراندند آنچه گذراندند بر مردم و ایران و زمان بر آنان گذشته است. نسل های آینده قضاوت خواهند گفت که چه جنایتها کرده اند، یا وطن پرستی ها و سازندگی ها. اما از زمره روشنفکر عقب مانده علیل نخواهم بود که 20 سال دیگر اثری از 99 درصد آنان نخواهد بود.
یوسف آستانه
آقای فرج سرکوهی، تحریف تاریخ چرا!!؟
یوسف آستانه/ایران/زمستان 1388
دفاع بیمار فرج سرکوهی از روشنفکری بیمار ایران
اما این نوشته کوتاه به غل و غش بسیار و تحریف عجیب تاریخ آلوده است.
1- فرج سرکوهی نمی گوید که غر زدن تنی چند (7-8 تن) روشنفکران؟!! را می توان به سادگی بخشی از سیستم "غر زدن بیشتر برای دیده شدن بیشتر" آنان در تمام 70 سال اخیر دانست. هیچ وقت هیچکدام از روشنفکران ایران کوچکترین ایده ای درباره چند و چون آزادی و دموکراسی نداشته اند (جز تنی چند که نامردی و نامردمی است اگر نامشان در زمره روشنفکران بیاید). روشنفکران ایران، وظیفه خود می دانستند که همیشه کم یا زیاد غر بزنند و یا بر خلاف جریان آب شنا کنند، اما این مسئله بیشتر از آنکه به هوش و آزادیخواهی آنان مربوط باشد به طبع و سرشت روشنفکری ایرانی بر مبنای غر زدن و دخالت و اظهار نظر در همه امور متوجه است. (جلال آل احمد را ببینید؛ همه چیز میداند از سیاست و دین و جامعه شناسی گرفته تا موسیقی و رقص و شعر و داستان).
2- در پاک کردن تاریخ تاریک روشنفکری ایرانی، نویسنده بر آن است که به مخاطب بقبولاند که روشنفکران ایران از ابتدا سعی در مقابله با دیکتاتوری اسلامی داشته اند. فرج سرکوهی نمی نویسد که چرا همان عده کم روشنفکران، تنها یکی- دو سال بعد از انقلاب که از راه رسیدگان شبانه روز به کشتار و خونریزی مشغول بودند، به دیکتاتوری اعتراض آرامی کردند.
فرج سرکوهی پنهان می کند که اگر اندیشه ای اصیل از آزادی و دموکراسی در ذهن روشنفکران ایرانی بود، چرا آنها پیش از آنکه مردم از چاه کوچک رژیم پهلوی به سیاهچاله خونین دیکتاتوری اسلامی بیفتند، و در همان میانه را که مذهبیون خواست مردم را می ربودند، مردم را آگاه نکردند؟
او نمی نویسد که روشنفکری ایرانی همچون موج سواری ابله بر موجی دیوانه و کور سوار بود و بر آن شلاق می کشید و نمی دانست که خود نخستین قربانی آن است.
3- آقای فرج سرکوهی تاریخ را واژگونه تفسیر می کند. فرج سرکوهی به نمایشنامه «مرگ یزدگرد»، اجرای نمایشنامه «کله تیزها و کله گردها»اثر برتولت برشت، اشعار آن سالهای شاملو، برگزاری جلسات شعر و داستان (انگار اینها در زمان پهلوی ممنوع یا پس از انقلاب کار پر زحمتی بوده است!) بعنوان نمونه هایی از مقاومت روشنفکری ایران اشاره کرده اند. اما سرکوهی خود بیش از همه بر این نکته واقف است که همه اینها در سالهای پس از انقلاب بعنوان بخشی از موج "ادبیات و هنر منتشر نشده دوره پهلوی" و "خطاب به آن دوره" تلقی می شد و نه اعتراض به وضع موجود دیکتاتوری دینی.
4- درست این است که در ایران روشنفکری ربطی واقعی به اندیشه گرایی ندارد. فرج سرکوهی هم وقتی به اندک روشنفکران مقاوم در برابر دیکتاتوری اسلامی اشاره می کند، می داند که در حال پنهان کردن هزارها مثلا روشنفکر دیگر است یا 7-8 سال بعد از انقلاب به اشتباه خود پی بردند و یا حتی هنوز دست در دست دیکتاتوری دینی دارند.
به فرج سرکوهی احترام می گزارم اما اگر اجازه بدهند که ما تاریخ روشنفکری نداشته باشیم سپاسگزار خواهیم بود. بهتر این است که این تاریخ بی افتخار را نداشته باشیم، تا اینکه بعدها در اسنادی که این جا و آنجای دنیا منتشر شود بخوانیم که خود این غریبه گان و یا ایده های آنان از کجا آمده بودند.
آقای فرج سرکوهی! این انقلاب برنده ندارد، زیرا هنوز هیمه آورندگان آن آتش دوزخی، که خود در این سو و آنسوی دنیا سرگردانند و خون بسیاران دیگر را بر پنجه سفاک سیاه پیشه گان حلال دانستند، پروای آن ندارند که به اشتباه بی اندیشه گی خود اقرار کنند که هیچ انقلابی در جهان تا این حد بدون ریشه و دلیل نبوده است.
خبر اومد که تنگستون خزونه
خبر اومد که عمر دیب سر شد
به پا افتاد شب، وقت سحر شد
"ندا"یی اومد از دشت شقایق
که لیلی صید زوبین و تبر شد
نشونت نیست دختر، چند ماهه
دل مادر شکستن، وُل! گناهه
خدایا پیر شد مادر شبونه
خبر اومد که تنگستون سیاهه
وطن زندون، وطن زندون، وطن بند
دل تهمینه... آه ... ای وای، رستم
که تیغ از گرده سهراب بَر کند
قد سرو پسر می ده نشونه
نشون و نام و عکس و ... آی روله
خبر اومد که تنگستون خزونه
غمش بو(د) ناله های ساز می خواست
کنار راه پر می زد به خونش
بزن نی زن، دلش پرواز می خواست
زمستون رفت و دشتستون بهاره
نوشتم، توی زندون، تا ندونه
شب ابر است و دنیا تیره تاره
که خواهر می کشه با تیغ پولاد
مرا عهدیست با جانان... وگر نه
"تفنگ دسته نقره ام دادِ بیداد"
اثر: یوسف آستانه