یوسف آستانه/ایران/زمستان 1388
دفاع بیمار فرج سرکوهی از روشنفکری بیمار ایران
اما این نوشته کوتاه به غل و غش بسیار و تحریف عجیب تاریخ آلوده است.
1- فرج سرکوهی نمی گوید که غر زدن تنی چند (7-8 تن) روشنفکران؟!! را می توان به سادگی بخشی از سیستم "غر زدن بیشتر برای دیده شدن بیشتر" آنان در تمام 70 سال اخیر دانست. هیچ وقت هیچکدام از روشنفکران ایران کوچکترین ایده ای درباره چند و چون آزادی و دموکراسی نداشته اند (جز تنی چند که نامردی و نامردمی است اگر نامشان در زمره روشنفکران بیاید). روشنفکران ایران، وظیفه خود می دانستند که همیشه کم یا زیاد غر بزنند و یا بر خلاف جریان آب شنا کنند، اما این مسئله بیشتر از آنکه به هوش و آزادیخواهی آنان مربوط باشد به طبع و سرشت روشنفکری ایرانی بر مبنای غر زدن و دخالت و اظهار نظر در همه امور متوجه است. (جلال آل احمد را ببینید؛ همه چیز میداند از سیاست و دین و جامعه شناسی گرفته تا موسیقی و رقص و شعر و داستان).
2- در پاک کردن تاریخ تاریک روشنفکری ایرانی، نویسنده بر آن است که به مخاطب بقبولاند که روشنفکران ایران از ابتدا سعی در مقابله با دیکتاتوری اسلامی داشته اند. فرج سرکوهی نمی نویسد که چرا همان عده کم روشنفکران، تنها یکی- دو سال بعد از انقلاب که از راه رسیدگان شبانه روز به کشتار و خونریزی مشغول بودند، به دیکتاتوری اعتراض آرامی کردند.
فرج سرکوهی پنهان می کند که اگر اندیشه ای اصیل از آزادی و دموکراسی در ذهن روشنفکران ایرانی بود، چرا آنها پیش از آنکه مردم از چاه کوچک رژیم پهلوی به سیاهچاله خونین دیکتاتوری اسلامی بیفتند، و در همان میانه را که مذهبیون خواست مردم را می ربودند، مردم را آگاه نکردند؟
او نمی نویسد که روشنفکری ایرانی همچون موج سواری ابله بر موجی دیوانه و کور سوار بود و بر آن شلاق می کشید و نمی دانست که خود نخستین قربانی آن است.
3- آقای فرج سرکوهی تاریخ را واژگونه تفسیر می کند. فرج سرکوهی به نمایشنامه «مرگ یزدگرد»، اجرای نمایشنامه «کله تیزها و کله گردها»اثر برتولت برشت، اشعار آن سالهای شاملو، برگزاری جلسات شعر و داستان (انگار اینها در زمان پهلوی ممنوع یا پس از انقلاب کار پر زحمتی بوده است!) بعنوان نمونه هایی از مقاومت روشنفکری ایران اشاره کرده اند. اما سرکوهی خود بیش از همه بر این نکته واقف است که همه اینها در سالهای پس از انقلاب بعنوان بخشی از موج "ادبیات و هنر منتشر نشده دوره پهلوی" و "خطاب به آن دوره" تلقی می شد و نه اعتراض به وضع موجود دیکتاتوری دینی.
4- درست این است که در ایران روشنفکری ربطی واقعی به اندیشه گرایی ندارد. فرج سرکوهی هم وقتی به اندک روشنفکران مقاوم در برابر دیکتاتوری اسلامی اشاره می کند، می داند که در حال پنهان کردن هزارها مثلا روشنفکر دیگر است یا 7-8 سال بعد از انقلاب به اشتباه خود پی بردند و یا حتی هنوز دست در دست دیکتاتوری دینی دارند.
به فرج سرکوهی احترام می گزارم اما اگر اجازه بدهند که ما تاریخ روشنفکری نداشته باشیم سپاسگزار خواهیم بود. بهتر این است که این تاریخ بی افتخار را نداشته باشیم، تا اینکه بعدها در اسنادی که این جا و آنجای دنیا منتشر شود بخوانیم که خود این غریبه گان و یا ایده های آنان از کجا آمده بودند.
آقای فرج سرکوهی! این انقلاب برنده ندارد، زیرا هنوز هیمه آورندگان آن آتش دوزخی، که خود در این سو و آنسوی دنیا سرگردانند و خون بسیاران دیگر را بر پنجه سفاک سیاه پیشه گان حلال دانستند، پروای آن ندارند که به اشتباه بی اندیشه گی خود اقرار کنند که هیچ انقلابی در جهان تا این حد بدون ریشه و دلیل نبوده است.
3 comments:
موشکافی کوتاه و به جا.ممنون.
همه ما برای ایشون احترام و ارزش قائلیم ولی ( اجازه بدهند تاریخی به نام روشنفکری نداشته باشیم)
آقا یا خانم عزیز،
۱. می گویید «هیچ وقت هیچکدام از روشنفکران ایران کوچکترین ایده ای درباره چند و چون آزادی و دموکراسی نداشته اند». ممکن است توضیح دهید این کلمات آزادی و دموکراسی را چه کسی وارد ادبیات سیاسی ایران کرد؟ آیا این آرا جز به دست روشنفکران وارد اندیشه ی ایرانیان شد؟
۲. می گویید «چرا همان عده کم روشنفکران، تنها یکی- دو سال بعد از انقلاب که از راه رسیدگان شبانه روز به کشتار و خونریزی مشغول بودند، به دیکتاتوری اعتراض آرامی کردند.» از راه رسیدگان شبانه روز به کشتار و خونریزی چه کسانی مشغول بودند غیر از روشنفکران؟
۳. می گویید «چرا آنها پیش از آنکه مردم از چاه کوچک رژیم پهلوی به سیاهچاله خونین دیکتاتوری اسلامی بیفتند، و در همان میانه راه که مذهبیون خواست مردم را می ربودند، مردم را آگاه نکردند؟» اگر زمانی توانستید روزنامه ها و مجلات آن زمان را به دست بیاورید و بحوانید متوجه خواهید شد که تلاش کردند ولی گوش شنوایی در میان ملت نبود. در اسفند ۱۳۵۷ قبل از «نخستین بهار آزادی» علی اصغر حاج سید جوادی مقاله ی صدای پای فاشیسم را نوشت. نزدیک به تمامی روشنفکران ملی گرا و چپ با تاسیس مجلس خبرگان و اصل ولایت فقیه مخالفت کردند و با ضربات چاقو و قمه و زنجیر حزب الله که حمایت مطلق مردم را هم داشت روبرو شدند. دانشجویان ملی گرا و چپ تا سه روز از دانشگاه در مقابل «انقلاب فرهنگی« با دست خالی دفاع کردند پیش از آن که خمینی آن ها را ببندد. چه کار دیگری باید می کردند؟
۴. «مرگ یزدگرد» درست پس از انقلاب نوشته شد و پاسخی به انقلاب بود. معلوم است نمایش را نخوانده اید و تنها به منبر رفته اید. اجرای نمایشنامه «کله تیزها و کله گردها» اثر برتولت برشت در آن شرایط معنایی بسیار متفاوت داشت و با اجرای آن در دوران پهلوی قابل مقایسه نیست. به علاوه می گویید «نگار اینها در زمان پهلوی ممنوع بود. محض اطلاع می گویم که بله «ممنوع بود». دوران پهلوی آن بهشتی که جنابعالی تصور می کنید بود. به صحنه آوردن نمایشی چون «کله تیزها و کله گردها» در آن دوران کار آسانی نبود.
نکته: معلوم است از نسل جوانی هستید که به لطف جمهوری اسلامی هیچ اطلاعی از تاریخ این انفلاب و کلا تاریخ معاصر ایران ندارید. تقصیر شما هم نیست که نمی دانید ولی تو را به خدا از روی شکم هم با این همه اعتماد به نفس تو خالی حرف نزنید. این کار شما را بیش از آن که بدانید به آل احمد شبیه می کند. به علاوه، روشنفکرستیزی تان هم بسیار شبه روشنفکرستیزی روح الله خمینی، محمد رضا پهلوی، و محمد علیشاه قاجار است. کمی تعمق کنید ببینید مشکل این سه با روشنفکران چه بود؟
با احترام،
پاسخ نظر قبل توسط آقای آستانه در صفحه اصلی داده شد.
محمد
Post a Comment