عکس منحصر به فرد احمدی نژاد


احمدی نژاد: نه ...نه .... ولش کنید، خودم با یه فن کمر خاکش می کنم. می خوای منو سگ کش کنی؟؟!
کچل پشت سری: هی می گم از اون گوسفندایی بیارید استقبال ا.ن، که شاخ نمی زنن.
کچل روبرویی: عجب خریه ها این ا.ن، بیچاره می خواست یه نامه بزاره تو جیبش!

متن نوار گفتگوهای منتشر نشده مراسم دامادی پسر میر دامادی

متن نوار منتشر نشده (همین پیش پای شما منتشر شد) مراسم دامادی پسر میر دامادی که تازگیها داماد شده


موسوی: آقا زمان مرحوم امام که اینجوری نبود. پول نفت مردم یه روز عقب نمی افتاد. مردم نمی گرفتن پول نفت رو که. ما با چک و لگد پول نفت رو بهشون می دادیم. انقدر مرحوم امام به پول نفت مردم حساس بودن.
حاج آقا (کناری): هاااااااا، آهااااا
کروبی: جان مادرت سرتو بگیر اونور دماغت تو چشم ما نره!
خاتمی: بزار حرف بزنه بابا، گیر نده.
حاج آقا (کناری): هاااااااا، آهااااا
موسوی: حالا استراتژی جنبش. ببین! من از سمت راست حمله می کنم، تو میانه زمین رو ول نکن.
کروبی: خب خب
موسوی: تو پاس بده به من، من می گم امام پاس داد، خود به خود گل می شه
حاج آقا (کناری): هاااااااا، آهااااا
کروبی: نکنه من باز پاس بدم رو گل تو بدو بدو برگردی رو خط دفاع مرحوم امام. باز تو خوبی، این خاتمی که می ره تو گل نظام می ایسته یه وقت کسی گل نخوره!
موسوی: نه، تو برو من دارمت.
خاتمی: من از این بیشتر نمی تونم. دلشوره می گیرم. واااا
حاج آقا (کناری): هاااااااا، آهااااا
Boldخاتمی: ای مرض!



تاج زاده (احتمال 120 درصد به حسن خمینی) : چرا تو رو نمی برن زندان یه کم لپ گل گلی ات کم بشه، خوووشگل مووششگلا؟!
موسوی: بچه است سر به سرش نزار خجالت می کشه! اذیتش نکن. بزرگ شد می برنش.
خاتمی: ببین داداش، این لپ گلی تا ما رو نفرسته بند 296 از اتاق پشتی اش تکون نمی خوره.



کروبی: خب حالا دیگه فعلا تموم شد. ناراحتی نکن. یه کم بخند. ما به زور این پسر میردامادی رو زنش دادیم که دور هم باشیم. راستی پسر مسرات خارجند هنوز یا تو نفت و این برنامه ها؟؟
نبوی: نه حاج آقا، داستان اینا نیست. الان که فکر می کنم می بینم نهایتا این ما نبودیم که انقلاب کردیم و همش برنامه بود، ولی نهایتا این انقلاب ما رو هم ..رد، اونم بدون بهانه.
کروبی: حالا این انقلاب همش انقد چیز داره(اشاره با دست)، چقدر شلوغش می کنی ها!



نبوی: سلامن علیکووووووم
حاج آقا: بده من اون دستوووو
نبوی: بیا بابا، ببینیم شما آخوندها با یه دست راضی می شید!
موسوی ( احتمال 130 درصد به حاج آقای کناریش): حاج آقا نکش، نکش حاج آقا جون، اینو قپونیش کردن، شونه و قلنج درست حسابی نداره ها.
حاج آقا: نه نه ؛ کشیدن دست مومن وقت مصافحه ثواب داره. از ثواب لب که نگو و نپرس
موسوی: نکش برادر در میره کت و کول پیرمرد.
حسن خمینی: هر هر هر هر. در بره ... اَی می خندیم... هر هر هر ... اَی می خندیم اگه در بره. هر هر هر.
ابطحی با غر غر: نکبت دراز به چی می خنده!!



کروبی (رو به خبرنگار): بله؟؟ نه خیر؟؟ بنده نبوی نیستم، اینه. زندان؟؟ ما هم زندانیم دیگه. خانوم ما مگه می ذاره پامونو از خونه بزاریم بیرون. واسه اومدن به عروسی بچه میردامادی سند گذاشتم پیشش.
نبوی: خالی نبند دیگه.
کروبی: به جان مرتضی حقیقته. زن ما مگه دادستان دادگاه انقلابه که الکی بگیره و الکی آزاد کنه. یا زندان نمی بره یا می بره اینجوریه. اینترنت منم چک می کنه. می گه با هیلری کلینتون چت می کنی. چون هیلری هم مثل اینکه اصلیتش لره.
نبوی: شیطونی نکن تا حبست نکنه
کروبی: آخه هیلری کلینتون هم شد شیطونی؛ باز نخست وزیر اوکراین بود یه چیزی





موج عظیم و سیل آسای مردم در استقبال باشکوه از ا.ن

احمدی نژاد: ای بابا، پس کو این نامه ها که پول دادیم بهمون بدن؟ قرار بود 41 میلیون نامه بدن بعد از اون دویست تا گونی رای که پول دادیم بهمون بدن. عجب جنایتکاران جهانخواری هستن. اااا قرصای اعصابم رو هم کف رفتن. این کاغذم که آدرس خونه است که گم نشم برگشتنه.
محافظ عقبی: 41 میلیون رای، دویست گونی نامه، باز قرصاتو نخوردی؟
راننده: بابا یکی این خل چل رو پیاده کنه، مردیم از گشنگی از بس تو خیابون خالی ما رو گردوند.
احمدی نژاد اینور دوربین: واقعا ببینید، 63 درصد زیاد هم نمیشه ها، اینا هی می گن کو کو. دفعه بعد دو سه هزار درصد اگه رای بیاریم خوب می شه.
راننده: خدایا این کره خر رو از ما بگیر!
محافظان: آمین!

بچه ها: میمون، میمون، میمون
ا.ن: چی می گن؟ صداشون نمیاد.
محافظ با بیسیم: می گن میمون.
ا.ن: آهان، یادداشت کن تو جلسه هیئت دولت و مسئولان استان یه باغ وحش براشون درست کنیم.
محافظ کت خاکستری: آره والا، مگه نه هر هفته بخاطر بچه ها باید تو رو بیاریم اینجا.

ا.ن: بابا دستتون درد نکنه گلای پارک رو کندید و آوردید.
محافظ کت خاکستری: آره بابا علف هم میاوردن همینقدر خوشحال می شد.

احمدی نژاد: وای من چقدر خوشحالم اومدم سفر دوباره، به به چه جمعیتی!
محافظ ( با دست روی سر): سیکتیر بابا، ما رو از کار و زندگی انداختی.

احمدی نژاد و محافظاش: نامه است، بالاخره یه نامه اومد، بگیرید بچه ها.
دختر: عوضی، کارنامه امسالمه. مرتیکه میمون دستتو بکش. چرا پلیس شما وحشی ها رو نمی گیره؟

احمدی نژاد: فکر کنم همینجوری جمعیت بیاد زیر دست و پا له می شیم.
محافظ جلویی: آره له می شی تو، اونم مثل ا.ن.



آقای نوری علا، شما هیچ حقی ندارید

"اسماعیل نوری علا" متنی نوشته اند با عنوان "میرحسین موسوی، محیل و قدرت پرست یا ساده و گیج؟". مثل همیشه درازگو و کم نکته. هنوز نفهمیده اند که مخاطب امروز، نسل جدید و یا حتی قدیم و مشتریان دنیای مجازی حوصله خواندن مقاله ای 3-4 صفحه ای بر مونیتور را ندارد.

نویسنده در این متن جرم موسوی را به خاموشی کشاندن جنبش سبز دانسته است، با کلی گویی های مرسومی که از یک روشنفکر بی علم غرغرو سراغ داریم.

در مقابل همه مقاله نوری علا چند سئوال می پرسم تا به نوری علا و همه کسانی که در خارج از ایران اندکی مانند او می اندیشند بگویم، شما هنوز روشن نیست که حتی عضو این جنبش باشید، چه برسد که اینچنین طلبکارانه به کسانی که تحت شرایط مرگبار درون ایران حرف می زنند بتازید.

1- امروز در ایران کسی دیگر انقدر دیوانه نیست که برای ایدئولوژی و یا حتی آزادی بمیرد، مگر اینکه از نتایج عمل خود برای کشورش مطمئن باشد. شما هم اگر 31 سال زیر ظلمی مطلقه فقیه زندگی می کردید این را می فهمیدید. نسل امروز نسل عقب افتاده شما نیست که که بخاطر بهشت خمینی (که قتل عام در زندانها شد) و عدالتخواهی پوچ چه گوارا (که زندانهای کار و مرگ مردم کوبا شد) و عقاید بی ریشه شریعتی ها (که هر روز بی ریشه بودنش بیش از پیش روشن می شود) وطنش را بفروشد و جانش را به رایگان فدا کند. بنابراین هیچ وقت هیچ کس انتظار نداشته باشد که جوانان این کشور بخاطر وطنی که جز ظلم و بی عدالتی و دروغ به آنها نداده است پا بر روی مین های ولایت مطلقه ظلم بگذارد و راه چوبه های دار را بر خود هموار کند. اما شما انقلابیون گریخته از ایران در طول این یکسال چه کردید؟؟ شما که از روستاهایتان به بهترین دانشگاههای دنیا رفتید، انقلابی شدید و وطنتان را به یک سناریوی احمقانه فروختید؟! جنبش سبز ایران زیر تیغ های کشیده وحشیان هیچ وقت حمایتی درخور از سوی مهاجران خارج از کشور نداشته است. کدام تظاهرات ایرانیان خارج از کشور در طول این یکسال از 5000 نفر تجاوز کرده است؟؟ آیا ما در فرانسه 5000 ایرانی پناهنده داریم؟؟ در سوئد چه؟؟ در انگلستان چه؟؟ در کجای اروپا و امریکاست که کمتر از 100 هزار پناهنده سیاسی ایرانی وجود داشته باشد؟؟ کجایند این خیل انقلابیون و روشنفکران و سیاست بازان عدالتخواه فراری که زحمت یک به خیابان رفتن که هیچ، زحمت بستن پارچه ای سبز به دستشان را هم به خود نمی دهند. فرزندان اینها چرا چه گوارا نمی شوند که نیم ساعت جلوی سفارت های ایران با رشادت!! بایستند، در حالیکه در کنسرت هر خواننده ای 10 ساعت در صف بلیط و 5 ساعت سرپا می ایستند؟؟ انقلابیون 57 و فراریان از کشور حتی 1 درصد تظاهرکنندگان در خارج از کشور نیستند و باز هم دانشجویان ایران، مردم عادی و نسل های جوان گریخته از وطن در این تظاهرات ها پیش قدم هستند که ما در ایران سپاسگزار آنها هستیم و به آنها افتخار می کنیم. شما که حتی تاثیری بر 200 نفر آدم اطراف خودتان را در سرزمین های امن و آرام ندارید که آنها را برای فشار بر ج.ا در یک تظاهرات جمع کنید، هیچ حقی ندارید از هیچ کس درون ایران خرده بگیرید. از هیچ کس.

2- موسوی و کروبی به زعم شما در ایران هیچ نمی کنند، جز خاموش کردن شعله جنبش سبز. از نظر من که در ایرانم، دست و ابزاری هم برای شعله ور کردن آن ندارند. چند حزب نیمه جان بود که تعطیل شد و از آنها انتظاری نیست. اما شما در خارج ایران چه کردید؟؟ شما، با آنهمه احزاب رنگ به رنگتان؟ کدام حزب شما (که هر کدام در توهم خود 10 میلیون عضو دارند)، یک تظاهرات بزرگ 10 هزارنفری به حمایت این جنبش راه انداختید. کدام حرکت را برای روشن کردن افکار عمومی جهان رهبری کردند؟ کدام پیام مهم را در رسانه های جهان به نفع جنبش سبز منتشر کردند؟؟ اگر ما در ایران 100 بار در انتخابات مجله تایم شرکت می کنیم تا نامی کوچک از ما در حافظه مردم جهان بماند از فریبکاری ما نیست، از کم کاری و بطالت شما و احزاب و گروههای شماست که در آنسوی امن مرزها نشسته اید و ما نمی بینیم که تلاشی کنید تا صدای ما در جایی منعکس شود؟ شما حقی برای قضاوت مردم ایران ندارید. هیچ حقی.

3- از نظر نوری علا مهندس موسوی بی رغبت ترين و اتفاقی ترين و نابجاترين «رهبر» ممکن برای جنبش سبز بوده است. هنوز یادم نمی آید که او اعلام کرده باشد که رهبر است، یا مردم پذیرفته باشند که او رهبر است. این نسل نسل شما نیست که با ادعای هر بی سوادی افسار خود را به او بسپارد. شما زیادی از ایران دور شده اید، با مغزهایی که در سال 57 منجمد شده است. اما شما چه کردید برای رهبری این جنبش در خارج از کشور؟ البته کارهای بزرگی کردید. در طول این یکسال هر کدام از شما روشنفکران و سیاست بازان و حزب فروشان دوستان و همفکران خود را برای رهبری کاندید کردید، تا تکلیف مردم ایران پس از آزادی احتمالی روشن باشد که باید به چه کسی کولی بدهند. زهی هوش و خرد! آقای علا، بگویید چرا در این یکسال که مردم زیر باتوم و شکنجه فریاد می زدند و خیابان ها را به تصرف در می آوردند؛ چرا شمایان بیماریهای پنجاه و هفتی خود را کنار نگذاشتید، با دیگر احزاب و سیاست بازان به گفتگو ننشستید و نماینده ای را ( نه رهبر) برای حمایت جنبش سبز و سخنگویی این جنبش در خارج و سازماندهی تظاهرات ها انتخاب نکردید؟ چرا هیچ وقت سیاست بازان و رهبران حزبی و روشنفکران را در صف تظاهر کنندگان در خارج از کشور نمی بینیم، یا بسیار به ندرت می بینیم؟؟ چرا شما بعد از 31 سال زندگی در یک فضای آزاد حرف زدن با یکدیگر و مذاکره را یاد نگرفته اید؟؟ چرا کاری نکردید که مهاجرانی یا مخملباف، سر خود ادعای رهبری جنبش سبز در خارج را نکنند. شما که هیچ کار نکردید که رهبری این جنبش اشتباه نباشد، هیچ حقی برای قضاوت درباره نمایندگان و چهره های این جنبش ندارید. هیچ حقی.

آقای نوری علا، هر وقت آموختید خردمندانه سکوت کنید و بی اندیشه سخن نگویید و بیش از گفتن، بشنوید، شاید بتوانید صدای زجر واقعی مردم ایران را بشنوید. روشنفکری که درباره همه چیز اظهار نظر می کند، در نگاه امروز نسل من، با آن شیخان مذهب فروش که درباره همه چیز سخن می گویند و از هیچ چیز دانشی ندارند تفاوتی ندارد.

شما همانقدر حق ندارید درباره مردم ایران سخن بگویید که آنها.

یوسف آستانه

ساری/مازندران

آقای حبیب، خودکشی فرهنگی حق مسلم شماست

همیشه همینطور است. دیگی که برای ما نمی جوشد، کله سگ در آن بجوشد. همین که ما به هر شیوه خرمان را از پل بگذرانیم، هیچ چیز دیگر مهم نیست.

فکرش را بکنید. 31 سال در تبعید زندگی کنی، وجود تو در سرزمینت انکار شود و بسیاری برای داشتن و گوش دادن به ترانه های تو در خانه و کوچه و خیابان مورد تعزیر و تنبیه قرار بگیرند و آنوقت پس از 31 سال سر در پای همان ها بگذاری که بر تو، هموطنانت، کشورت و فرهنگ وطنت اینگونه تاخته اند که ... پولی به کف آری یا تو را بیشتر بشنوند. نه انگار که در این مملکت دارند کلاسهای موسیقی کوچک مهدکودک ها را می بندند تا کلاس های دینی و حدیث و قرآن برپا کنند.

حبیب آمده است که اینچنین کند. آمده است تا به ج.ا بگوید حق با شما بود، ما می بایست زودتر سر می سپردیم و به کلاب شما می پیوستیم. آمده است تا به ج.ا بگوید با همه آنچه اینها با موسیقی و فرهنگ ما کرده اند ، هنوز اختیار و دستور از آنهاست. آمده است که جنتی ها را تایید کند که صدای زن نباید در هنر شنیده شود. آمده است که تایید کند که نجات شخص او مهم است و نه نجات ایران و فرهنگ آن. آمده است که بگوید این رییس جمهور و آن رهبر و آن شورای نگهبان را با همه تصمیماتشان قبوا می کند تا در ایران اثری منتشر کند.

نه انگار که خوانندگانی همتا و بزرگتر از او در این تبعید در دیاری که وطنشان نبود مرده اند. نه انگار که 31 سال مردم صدای او را بدون مجوز ج.ا تکثیر کرده اند و شنیده اند و دردسر آن را هم به جان خریده اند. نه انگار که هزاران جوان هموطنت در زیر فشارهای حکومتی، نام موسیقی زیرزمینی را از گرفتن مجوز و فروش خود بیشتر می پسندند، جوانانی که بعضی شان یک چهارم حبیب هم عمر ندارند.

شاید بگویند که می آیند تا برای مردم بخوانند. دروغی بزرگ. مردم ایران هنوز انقدر شنوا هستند که همین الآن هم اگر بخواهند صدای حبیب ها را می شنوند، اما حبیب ها انقدر کر شده اند که صدای مردم را نشنیدند و با آن همراه نشدند. گویا منافع مادی و شخصی، ارزشی بیش از اینها دارد. حق دارند شاید، چیزی از فرهنگ جوانمردانه ایرانیان در بسیاری افراد نمانده است.

در همه این یکسال هم که مردم خود را در خیابان به آب و آتش زدند زحمت یک حمایت کلامی را هم به خود نداده است. حبیب و بسیاری دیگر. حتما مثل رفسنجانی تکیه به جایگاه خدایی زده و خودشان را فراتر از مردم و مملکت می دانستند. برخی شان هم رفتند در این یک سال، بی بدرقه ای از سوی مردم.

خلاصه می کنم. آقای حبیب، خودکشی فرهنگی حق مسلم شماست، و شما از این حق کمال استفاده را کنید.

یوسف آستانه

ساری