رویای نخستین ندا


شام آخر در خوب دیده بود در میدان جنگ است، در خط مقدم// از مصاحبه مادر ندا
تقدیم به مادر ندا، که فرزندان ایران، ندای اویند

با مادر زمزمه کرد

رویای واپسین را

با مادر؛

که رویایش بود

***

کبود کبود

بر خاک و خون

شطح عشق

آی که بی پرواست

***

ببویمت واپسین بار خدا را

خدایا ببویمت

دستان کوچکت را ببویم کبوتر در خون

***

ای از تبار کاوه

سردار زن

ترنم رویایت را مگو

خدا را مگو که شهر

در بغض چشمهای تو آوار می شود

***

چشم در چشم حرامیان

خویش را دیده بود

کبوتر دلبندم

با سینه ای گداخته از عشق



شعری برای واپسین رویای ندا

حسین آستانه

ساری- مازندران- ایران

بخاطر این اسلام اصیل و این امام زمان آرمانی و این ولایت فقیه مقدس

(پس زمینه اندیشه اسلام گرایان تند رو از احمدی نژاد و مصباح و خامنه ای گرفته تا بسیجی ها و سپاهی ها)

دستورالعمل


بخاطر اسلام و امام زمان و ولایت فقیه

اگر شبانه روز دروغ بگویید اشکالی ندارد

اگر هزار بمب اتم داشته باشید که روی سر مردم بیگناه بیندازید اشکالی ندارد

اگر میلیونها نفر را به گروگان بگیرید اشکالی ندارد

اگر به هزاران هزار بیگناه در سیاهچاله ها تجاوز کنید اشکالی ندارد

اگر دست و پای هزاران هزار زن و مرد و پیر و جوان را در خیابان و انظار عموم بشکنید اشکالی ندارد

اگر اموال عمومی و شخصی ملت ها را به تاراج ببرید و آنها را به گدایی بیندازید اشکالی ندارد

اگر با دشمنان خود بسازید تا دوستانتان را سرکوب کنید اشکالی ندارد

اگر برای رای های بین المللی در کشورهای دیگر گدایی کنید اشکالی ندارد

اگر تلاش کردید که جنایتکارترین مردم یک سرزمین بر آن سرزمین حاکم شود و بماند اشکالی ندارد

اگر هزارن هزار کودک و نوجوان را به روی مین فرستادید اشکالی ندارد

اگر شبانه روز در پی آموختن آخرین روشهای شکنجه بیگناهان باشید اشکالی ندارد

اگر فقیران جهان را بکار گیرید تا خود را در میان جمعیت بیگناهان منفجر کنند اشکالی ندارد

اگر تلاش کردید بی شعورترین و بی شخصیت ترین مردم یک کشور بر آن کشور حاکم بماند اشکالی ندارد

اگر بوی خون و شکنجه و فریاد شکنجه شدگان نشئه تان کرد اشکالی ندارد

اگر در کوچه و خیابان مردم بی گناه را به باد بدترین دشنامها بگیرید اشکالی ندارد

اگر هزاران نفر را در زندانها اعدام کنید اشکالی ندارد

(....شما اضافه کنید)

. از ترس گاردها و بسیجی های شما فردا در خیابان خواهم بود، ترسیده ام خیلی


می خواهند ما را بترسانند که در خیابان نباشیم. من ترسیده ام. دروغ نمی گویم. از جان و مال و خانواده ام ترسیده ام. با این همه در خیابان خواهم بود. از میدان امام حسین تا میدان آزادی راهپیمایی می کنم، ترسان. با همسرم خواهم بود تا شاهد یکدیگر باشیم که با دین فروشان نا ایرانی همراه نبوده ایم.

در سکوت قدم می زنیم همه خیابان را، ترسان. از کنار سگان هار شما خواهیم گذشت، ترسان. دشنامهای شما را در سکوت خواهیم شنید که به قصد برانگیختن ماست و از شما به آرامی می گذریم و پا پس می کشیم در گذر از کنار شما تا کفشها و لباسهایمان آلوده نشود. در سکوت قدم می زنیم.

شما گمان می کنید که ما تنهاییم اما ما مطمئنیم هزاران هزار که در کنار ما در ترس و سکوت قدم می زنند با ما همراهند. برادرم از تبریز از راه می رسد امروز و آن جوانتر خانواده مان از سنندج و کرمانشاه. محمد و روح الله – 2 قلوی عموی کوچکمان که تنها 17 بهار را گذرانده اند- از ساری آمده اند دیشب به میهمانی ما که 22 خرداد را قدم بزنند خیابانهای مرگزای تهران را. پدرشان تلفن زده است صبح که " مواظبشان باش، اما بگذار بیایند تا یادشان نرود این خانه شبهای سیاهی داشته است". ما تنها نیستیم. ما مطمئنیم که میلیونها چشم از گوشه و کنار ایران و جهان ما را خواهند دید. با دلی لرزان از کنار هزاران هزار سگان مزبله شما می گذرم. با دلی لرزان از کنار گشت های سیاهپوش وطن فروش شما می گذرم. با ترس از کنار ماشین های آبپاش و ون های قفس شده تان می گذرم و مطمئن هستم شما و اربابان و سگانتان پیشتر از ترس رویارویی با ما مرده اید.

به خیابان می آیم با ترس. حمله خواهید کرد به خیل بیگناهان ساکت. ما را دوباره به پس کوچه ها خواهید تاراند تا خیابان را آرام ببینید. اما ما دوباره به خیابان برخواهیم گشت و مسیرمان را دنبال کنیم. بیایید تا ما را برای یک روز بترسانید، و ما می دانیم که یک سال تمام شما از ترس این یک روز به خود لرزیده اید. می دانیم که سالهای سال از ترس این روزها بر منابر زوزه های بلند بر خواهید داد.

می آیم، ترسان. اما می آیم. می آیم با ترس اینکه زندانهای مخوفتان را تجربه کنم، اما ترس بزرگترم این خواهد بود که فرزندم در چنین زندان بزرگی بدنیا بیاید. من آنجا خواهم بود. کل مسیر را قدم خواهم زد. شما هم بیایید. با باتومهایتان و سگهای هار بی تربیت شده تان. من از شما خواهم ترسید و شما از ترس من خواهید مرد. می آیم و می ایستم. در کنار همسرم. در کنار جوانان کشورم که افتخار منند. می آیم و می خوانم:

حرفی ندارم چشم‌هایم را ببندند
سهم مرا از دیدن دنیا ببندند

می‌خواستم از روز اوّل دست‌هایم
یا باز ِ باز ِ باز باشد، یا ببندند

جنگی ندارم با دهان‌هایی که باز است
آن‌قدر ساکت می‌نشینم تا ببندند

هرچند دارم می‌روم امروز امّا
راه مرا شاید همین فردا ببندند

ازبس کبودی دیدم و گفتم ندیدم
حرفی ندارم چشم‌هایم را ببندند


آخرین پست. 21 خرداد. اینترنت 4 کیلو بایت /تهران

هاله نور احمدی نژاد و الوهیت خامنه ای و هاله نور رضاخان پهلوی


درباره ادعای هاله نور احمدی نژاد حرفهای زیادی گفته شده و الاغهایی هم در میدان سیاست و حماقت بوده اند که وقتی آن چموش ادعای الوهیت و هاله نور می کرد بر دهانش که نکوفتند هیچ، مجیزش را هم گفتند و معجزه قرن نیز خطابش کردند. چاپلوسی و چاپلوس پروری همیشه سنت سیاستمداران ایرانی بوده و هست. روزی صد بار اگر احمدی نژاد بشنود که سردار امام زمان است و هاله نور دارد، باز به هیچ وجهی پیش نمی آید که بگوید چنین چیزی صحیح نیست.

خامنه ای را در منبر عیان و در جمع حرامیان پنهان و جلسات محرمانه "سید خراسانی" می خوانند و نایب امام زمان و پیامبر امروز. هیچ کس بهتر از خامنه ای نمی داند که چه یاوه ای است این سخنان، اما روحیه چاپلوس پروری به او اجازه نمی دهد که بگوید همه اینها مزخرفات است و محض خر کردن یک گروه بی سواد و بی معرفت.

تاریخ ایران را که می خوانیم رضاخان شاید از معدود افرادی است که چندان با خرافات و چاپلوس پروری میانه ای نداشت و بلکه تا بدانجا که مقدور عصر و زمانش بود در مقابل خرافات پروری مذهبی ایستاد. در زمان او بود که سمبل سیاهی حجاب از سر مردم ایران دور شد و تظاهرات مذهبی بیمار مانند قمه زدن و دسته های عزاداری و روضه ها که منشا تخریب اندیشه مردان بود محدود شد. رضاخان که همه مردم و بسیاری روشنفکران و تاریخدانان دانشمند او را بی سواد و قلدر و ظالم و بی خرد می دانند ریشه های آزادی اندیشه و گریز از هوای گندناک مذهب را یرای ایرانیان به ارمغان آورد تا شیخان مذهب فروش نتوانند بنام دین و مذهب پا بر گلوی مردم بیچاره ایران بگذارند.

در همان روزگار قدرت رضاخان هنوز سیاستمداران سنت چاپلوسی را پاس می داشتند، که رضاخان بی سواد خریدار آن نبود. کسروی در کتاب دفاعیات خاطره ای نقل می کند از فروغی نخست وزیر درباره رضاخان و هاله نور. این خاطره از زبان خود کسروی شنیدنی است:

" این داستان را بیک واسطه از یکی از وزیران شنیده ام. سالیکه رضا شاه تاجگزاری کرد فردای روز تاجگزاری، فروغی (که گویا نخست وزیر بوده) رفته پیش شاه. رضا شاه پرسید تاجگزاری چگونه گذشت؟ پاسخ داده:" اعلیحضرتا من بارها تاجگزاری دیده ام. در تاجگزاری مظفرالین شاه بوده ام. در تاجگزاری محمد علی شاه بوده ام. در تاجگزاری احمد میرزا بوده ام. پس از مرگ ادوارد پنجم پادشاه انگلیس چون جانشین او به هندوستان برای تاجگزاری آمد من در آنجا نماینده ایران بودم. هیچ یکی از این جشنها شکوه تاجگزاری اعلیحضرت را نداشت. وقتی که اعلیحضرت تاج را بسر گزاردند، من دیدم نوری از جمال مبارک تلالو کرد...".

باینجا که رسید رضاشاه رو گردانیده و بسخریه گفته:" نور تلالو کرد؟!!... برو مردکه!!".



ربطی به متن نداره، ولی، این هم یادگار روزهایی که ریال این مملکت در داخل و خارج کشور ارزش داشت