خبر اومد که عمر دیب سر شد
به پا افتاد شب، وقت سحر شد
"ندا"یی اومد از دشت شقایق
که لیلی صید زوبین و تبر شد
نشونت نیست دختر، چند ماهه
دل مادر شکستن، وُل! گناهه
خدایا پیر شد مادر شبونه
خبر اومد که تنگستون سیاهه
وطن زندون، وطن زندون، وطن بند
دل تهمینه... آه ... ای وای، رستم
که تیغ از گرده سهراب بَر کند
قد سرو پسر می ده نشونه
نشون و نام و عکس و ... آی روله
خبر اومد که تنگستون خزونه
غمش بو(د) ناله های ساز می خواست
کنار راه پر می زد به خونش
بزن نی زن، دلش پرواز می خواست
زمستون رفت و دشتستون بهاره
نوشتم، توی زندون، تا ندونه
شب ابر است و دنیا تیره تاره
که خواهر می کشه با تیغ پولاد
مرا عهدیست با جانان... وگر نه
"تفنگ دسته نقره ام دادِ بیداد"
اثر: یوسف آستانه
3 comments:
جای خالی ادبیات حماسی سبز خالیه.
کارتون قشنگ بود.
خیلی خوبه ابتکار و نوآوری یکی از چیزهایی بود که میرحسین گفت ولی فراموش شد ما هم تلاش می کنیم آن را دوباره زنده کنیم ممنون
به احساست آفرين میگویم وبسیاردل انگیز ودلنشین ودلنشان سروده ای. نشانی سایت شمارا درسایت علیرضا رضایی دیدم وآمدم سراغت بابام جان پیرشی. آمدم بابام جان سلامی بهت بدم وبگم دستت دردنکند وخسته نباشی دراین راه پرزحمت. اگه بدونی ازکجا دارم بابام جان برات این مطلب را می نويسم قول میدم که ازخوشي پردرمیاری. فقط یه نشوني کوچولو بدم یادته سهراب گفته بود قایقی خواهم ساخت؟ اوکه عمرش وفا نکرد، اما من آن قایق را ساختم بابام جان.فقط همین، این خودش مضمونی شد برای شعربعدیت. سرحال باشی وامیدوارم این سایت تو یه روزی خيلی خیلی معروف بشه مواظب خودت باش. خدا شماها روبرای این مملکت غیاث آباد حفظ کنه. مشقاسم خودمان
Post a Comment