پاسخ به نقدی بر نوشته پیشین من

شرمنده دوستانم از جوابی که می دهم به نقد برادری ، دوستی، کسی. ایشان در بخش نظرات چیزی نوشتند. جواب ایشان را می نویسم، چون می دانم حرف ایشان پاسخ نسل ایشان به نسل ماست. نوشته آن را ابتدا به احترام می آورم و سپس پاسخ میدهم. نوشته اند:

" آقا یا خانم عزیز،

۱. می گویید «هیچ وقت هیچکدام از روشنفکران ایران کوچکترین ایده ای درباره چند و چون آزادی و دموکراسی نداشته اند». ممکن است توضیح دهید این کلمات آزادی و دموکراسی را چه کسی وارد ادبیات سیاسی ایران کرد؟ آیا این آرا جز به دست روشنفکران وارد اندیشه ی ایرانیان شد؟

۲. می گویید «چرا همان عده کم روشنفکران، تنها یکی- دو سال بعد از انقلاب که از راه رسیدگان شبانه روز به کشتار و خونریزی مشغول بودند، به دیکتاتوری اعتراض آرامی کردند.» از راه رسیدگان شبانه روز به کشتار و خونریزی چه کسانی مشغول بودند غیر از روشنفکران؟

۳. می گویید «چرا آنها پیش از آنکه مردم از چاه کوچک رژیم پهلوی به سیاهچاله خونین دیکتاتوری اسلامی بیفتند، و در همان میانه راه که مذهبیون خواست مردم را می ربودند، مردم را آگاه نکردند؟» اگر زمانی توانستید روزنامه ها و مجلات آن زمان را به دست بیاورید و بحوانید متوجه خواهید شد که تلاش کردند ولی گوش شنوایی در میان ملت نبود. در اسفند ۱۳۵۷ قبل از «نخستین بهار آزادی» علی اصغر حاج سید جوادی مقاله ی صدای پای فاشیسم را نوشت. نزدیک به تمامی روشنفکران ملی گرا و چپ با تاسیس مجلس خبرگان و اصل ولایت فقیه مخالفت کردند و با ضربات چاقو و قمه و زنجیر حزب الله که حمایت مطلق مردم را هم داشت روبرو شدند. دانشجویان ملی گرا و چپ تا سه روز از دانشگاه در مقابل «انقلاب فرهنگی« با دست خالی دفاع کردند پیش از آن که خمینی آن ها را ببندد. چه کار دیگری باید می کردند؟

۴. «مرگ یزدگرد» درست پس از انقلاب نوشته شد و پاسخی به انقلاب بود. معلوم است نمایش را نخوانده اید و تنها به منبر رفته اید. اجرای نمایشنامه «کله تیزها و کله گردها» اثر برتولت برشت در آن شرایط معنایی بسیار متفاوت داشت و با اجرای آن در دوران پهلوی قابل مقایسه نیست. به علاوه می گویید «نگار اینها در زمان پهلوی ممنوع بود. محض اطلاع می گویم که بله «ممنوع بود». دوران پهلوی آن بهشتی که جنابعالی تصور می کنید نبود. به صحنه آوردن نمایشی چون «کله تیزها و کله گردها» در آن دوران کار آسانی نبود.

نکته: معلوم است از نسل جوانی هستید که به لطف جمهوری اسلامی هیچ اطلاعی از تاریخ این انفلاب و کلا تاریخ معاصر ایران ندارید. تقصیر شما هم نیست که نمی دانید ولی تو را به خدا از روی شکم هم با این همه اعتماد به نفس تو خالی حرف نزنید. این کار شما را بیش از آن که بدانید به آل احمد شبیه می کند. به علاوه، روشنفکرستیزی تان هم بسیار شبه روشنفکرستیزی روح الله خمینی، محمد رضا پهلوی، و محمد علیشاه قاجار است. کمی تعمق کنید ببینید مشکل این سه با روشنفکران چه بود؟"


و پاسخ من:

من نمی دانم اگر آن مقاله حاج سید جوادی نبود به چه مراجعه می کردید؟ چه فراوان هنری، حبذا.

خیر آقای عزیز، مفاهیم آزادی و دموکراسی را روشنفکران به ایران نیاوردند. بلکه روشنفکران مانند جلال آل احمد، شریعتی، شاملو (کاری با شعر شاملو ندارم), صادق هدایت (کاری به نوشته های داستانی او ندارم)، سروش و همه دیگرانی که نام نمی برم این مفاهیم بلند و علمی را به کثافت کشیدند. این مفاهیم که می بایست در دانشگاههای علوم انسانی تدریس و فهمیده می شد تا اندک اندک به لایه های دیگر جامع آموخته شود، در دانشگاههای مهندسی و پزشکی به طرزی چریکی باز تولید شد و در کافه ها و بارها و مساجد غلیظ و به کثافت کشیده شد.

آورندگان اندیشه آزادی و دموکراسی مانند ملکم خان نظریات کاملی درباره سیاست، زبان و ادبیات داشتند و آوردن آنان در زمره روشنفکری ایران بی شرافتی و توهین به آنان است.

از نظر شما بعد از انقلاب وقتی در سال اول بیش از 20000 نفر کشته شدند یعنی زود. از نظر من یعنی دیر تر از دیر. چه کاری باید می کردند؟؟ همان کارهایی را که به خاتمه رژیم شاه انجامید، نه در خانه نشستن و زیر لب دشنام دادن. کجا شد آنهمه شجاعت دروغین؟؟!!

خیر آقای عزیز، در سالهای اولیه انقلاب، دیکتاتوری اسلامی به کشتن روشنفکران مشغول نبود. به کشتن سربازان ایران مشغول بود. به کشتن جوانانی مشغول بود که امید آزادی را به غوغای اسلام نمی فروختند. به اعدام مردمی مشغول بود که کمی متفاوت می اندیشیدند. به قتل عام استادانی مشغول بودند که می توانستند منتقل کننده دانش به نسل های بعد باشند. روشنفکران هنوز در خلسه انقلاب و نشئه هوسی که فرو نشانده شده بود در جای خود می خزیدند.

حق با شماست من بعد از 12 سال دردناک روزنامه نگاری، آوارگی و محرومیت از بسیاری حقوق اولیه در ایران - در زمانی که روشنفکران دور جهان به فراغ خاطر می گردند- اعتراف می کنم که هیچ نمی دانم، و می دانم که نمی دانم. برای همین آنقدر شرف دارم که با نظریات حقیر ترجمه شده و فهمیده نشده، مردم یک کشور را به سمتی نبرم که امکان کنترلی بر آن ندارم. انقدر شرف دارم که اگر نشد آنچه را که حق کامل است بنویسم، آن را با دروغ هایی آمیخته با صدهزار دروغ نیالایم تا کالای اندیشه ام را بفروشم. آنقدر شرف دارم که مسئولیت کارم را بپذیرم و به اشتباهم اعتراف کنم، حتی اگر آسیبی جزئی بواسطه اندیشه من به کسی رسیده باشد. نه آقای عزیز من هرگز آنقدر بی شرف نشده ام که جزو روشنفکری ایران باشم. خیالتان کاملا راحت باشد. نسل ما نسل توصیه کردن به هیچ چیز نیست. اما نسل قبل هست. هنوز هم فرصتی اگر باشید دیوی دیگر برای این مردم در مغز علیل می پرورند. به سروش نگاه کنید. مهاجرانی، مسعود بهنود و دیگران را ببینید. به همه احزاب مسخره ای که در خارج از ایران با نام روشنفکری توسط نسل شما شکل گرفته اند دقت کنید.

نسل من، نسل بعد از شماست. نسل میانه فاجعه. اگر نخوانده بودم شاهکارهای فکری!! نسل شما را، حرفتان را درست می دانستم. منبع فکری من زلال تر از دنیای تاریک بی مسئولیتی روشنفکری ایران است.

ما چه نسل بدبختی هستیم که امثال شما در تاریکی ظلمت رژیم شاه روشنفکر تربیت شدید و یکی از آخرین انقلابهای علیل دنیا را رقم زدید و سرکوفت نادانی حاصل آن انقلاب را ما می خوریم.

صادق نیستید با ما. هنوز هم. می گویید از 10-15 نمایشنامه ای که نمی شده اجرا کرد، ولی از هزاران کار هنری که می شد نمی گویید. اگر همان 10- 15 تا را هم راست بگویید.

دشنام گفته اید در نکته آخر. با این همه با افتخار محمد علی شاه و محمد رضا شاه و خمینی خواهم بود، چون اینها تکلیفشان با مردم و تاریخ روشن است. گذراندند آنچه گذراندند بر مردم و ایران و زمان بر آنان گذشته است. نسل های آینده قضاوت خواهند گفت که چه جنایتها کرده اند، یا وطن پرستی ها و سازندگی ها. اما از زمره روشنفکر عقب مانده علیل نخواهم بود که 20 سال دیگر اثری از 99 درصد آنان نخواهد بود.


یوسف آستانه





9 comments:

Anonymous said...

میرزا ملکم خان روشنفکر نبود؟ پس این «منورالفکرها» که از آن ها در تاریخنگاری مشروطه نام برده می شود چه کسانی هستند؟ دانشگاه ها را روشنفکران برپا نکردند؟ شما ابتدا باید کلمه ی روشنفکر را برای ما معنی کنید و بعد به فحاشی به آنان بپردازید. منظورتان از روشنفکر چیست که شامل میرزا ملکم خان و موسسین اولین دانشگاه های ایران نمی شود، اما آل احمد را در بر می گیرد؟ خلیل ملکی و محمد مصدق و جزنی و شعاعیان و آن همه نویسنده ی منتقد جمهوری اسلامی در دو سال اول پیدایشش را در بر نمی گیرد ولی چند نفر انگشت شمار روشنفکر دست سوم که از دیکتاتوری خمینی (مثل نادر ابراهیمی) پشتیبانی کردند را در بر می گیرد؟

نمونه ی حاج سید جوادی را از آن رو آوردم که از همه زودتر پس از انقلاب به خمینی انتقاد کرد. مگر مهشید امیرشاهی نبود؟ مگر محمود عنایت نبود؟ مگر نویسندگان آیندگان نبودند که روزنامه شان چندین ماه پس از انقلاب به دستور خمینی با جمله ی معروف «بشکنید این قلم ها را« بسته شد؟ مگر آن همه نویسنده ی روشنفکر نبودند که در نقد چند ماهی پس از پیروزی انقلاب زبان به انتقاد از خمینی و ولایت فقیهش گشودند. اگر آن چنان که شما می گویید ساکت بودند پس دلیل نفرت خمینی از آن ها چه بود؟ چرا دانشگاه ها را بست؟ نشریات را چرا تعطیل کرد؟

Anonymous said...

به علاوه، از شاملو ی روشنفکر (و نه شاعر) نام بردید. کتاب جمعه های سال ۵۸ را دیده اید؟ انتفادها و مخالفت هایش را با جمهوری اسلامی در آن زمان خوانده اید؟ فکر می کنید چرا تا سال ها کتاب هایش اجازه ی نشر نداشتند و آن چه بود خمیر میشد؟

Anonymous said...

می گویید «ده پانزده نمایش اجازه ی اجرا نداشتند.» پدر بیامرز، آن دوران کلمات توی اشعار مردم را سانسور می کردند. لیست سیاه برای نامگذاری اطفال درست کرده بودند. مردم را به زور در همه ی ادارات و مدارس و کارخانه ها عضو حزب رستاخیز می کردند و می گفتند هر که خودی نیست گورش را گم کند از مملکت. بعد شما فکر می کنید فقط ده پانزده نمایش اجازه ی اجرا نداشتند؟ تصور شما از آن دوران چیست؟ فکر می کنید جمهوری اسلامی همه ی این کثافت کاری ها را از خودش ابداع کرده؟ نه خیر. این کارها سابقه دارد و عده ای روشنفکر مثل امروز به این اعمال اعتراض می کردند و به این جرم شکنجه و اعدام می شدند.

خیلی آسان است که اکنون از منظری تاریخی کنونی مان به قضاوت روشنفکران آن دوران بنشینیم و آن ها را نفد کنیم. ولی در درستی چنین نقدی شک دارم. مثل این است که ایران از دست خامنه ای و احمدی نژاد بیفتد به دست مل محمد عمر و سی سال بعدش نسل امروز نقد شود که چرا به احمدی نژاد و خامنه ای رضا ندادید چرا که همچین بد هم نبودند در قیاس با ملا محمد عمر.

Anonymous said...

می گویید: «من بعد از ۱۲ سال دردناک روزنامه نگاری، آوارگی و محرومیت از بسیاری حقوق اولیه در ایران - در زمانی که روشنفکران دور جهان به فراغ خاطر می گردند- اعتراف می کنم که هیچ نمی دانم، و می دانم که نمی دانم.»

عجیب است. خود روزنامه نگارید، و به نظر می رسد به دلیل دلبستگی تان به آزادی اندیشه مجبور به ترگ وطن شده اید. با کمال خوشحالی یا با کمال تاسف باید عرض کنم چه بخواهید و چه نخواهید در دسته بندی روشنفکر قرار می گیرید. نمی دانم آن روشنفکرانی که به زعم شما «دور جهان به فراغ خاطر می گردند» کجا هستند و چه ویژگی هایی باعث می شود آنان را روشنفکر بنامید ، خود را نه. جای شما باشم کمی رو ی این موضوع کار می کنم. مطلب هم برای خودتان روشن تر می شود و هم برای خوانندگانتان.

greenart said...

نظر منتقد به نظرات بنده محترم است. جای قضاوت نیست که من درست می بینم یا ایشان. دیروز ما از نظر من آنطور است که من می بینم و از نظر ایشان آنگونه که می بینند.
تاریخ در پس فرداها به ما خواهد گفت که حق با که بوده است. تاریخ قاضی دیر هنگامی است، اما باید بگذاریم سایه های توهمات و تخیلات امروز از سر آدمیان دور شود تا درست ببینند. 

greenart said...

دوست گرامی،
فراموش کردم از توجه شما به مطلبی که عقیده فکری من است، سپاسگزاری کنم.
عذر فراموشی و سپاس صمیمانه من را بپذیرید.

یوسف آستانه
تهران

Anonymous said...

دوست عزیز، درد ما یکی است. مشکل ما روشنفکران نیستند. مشکل ما اوباش اند که همیشه در قدرت بوده اند. کودتاگران مان هم تحصیل کرده نیستند. اوباشند. چه نوع آریامهری اش (شعبون بی مخ) چه نوع اسلامی اش (احمدی نژاد). ما در این مملکت روشنفکر به اندازه ی کافی نداشته ایم وگرنه وضعمان به از این بود. روشنفکرانمان همیشه تحقیر شده اند، چه از جانب اوباش به خاطر افکار مترقی شان چه از جانب خود روشنفکران به خاطر اشتباهاتشان.

در سرزمینی که اکثریت جمعیتش تا همین سی سال پیش بی سواد بودند و ساکن روستا ها از روشنفکرانش چه انتظاری دارید؟ پانصد سال شهرنشینی و نظام آموزشی مدرن لازم است تا پوپر و آدورنو و فروید تولید شود. از اولین نسل های باسواد مشتی روستایی زاده و عشایر زیاد انتظار دارید. همین چند دانشگاه و تعدادی کتاب ترجمه شده و معرفی ایده ها ی و نهادهای مدرن را هم از صدقه ی سر همین ها داریم. صد و پنجاه سال پیش ما هم چیزی بودیم در حد قندهار و استان وزیرستان پاکستان. وسط میدان شهر آدم مثله می کردیم و آب خزینه را به دوش ترجیح می دادیم و روز عاشورا بدنمان را شمع آجین می کردیم. روشنفکران صد و پنجاه سال گذشته بودند که با تمام اشتباهاتشان باز هم چهار تا چیز را تغییر دادند. تحقیرشان نکنید. لازمشان داریم برای رویارویی با اوباش. اوباش حکومتگر به اندازه ی کافی تحقیرشان می کنند.

greenart said...

دوست عزیز شما می دانید از چه حرف می زنید و من هم. در سرزمینی که 70 درصد مردمش در 60 سال پیش بی سواد بودند، حکومتی که این سواد را از 5 درصد به 60 درصد رساند، دانشگاههای معتبر ساخت و در حد پتانسیل جامعه به گسترش فرهنگ و هنر کوشید نمی تواند افکار دیکتاتوری داشته باشد.
ممنون از پیام شما

Anonymous said...

این آن حکومت نبود که بی سوادی را کم کرد پول نفت بود و تلاش روشنفکران.
تو را به خدا کمی تاریخ بخوانید پیش از این که مطلبی این چنین را تحلیل کنید.