به عموم می گم:" چرا می ری مسجد پشت سر این یارو می ایستی؟؟ این واسه نماز خوندن پول می گیره، تو سپاه هم که به شما درس می داده، الانم درس عقیدتی می ده و پول می گیره. مثل اون مسئول بسیج مسجد، از 10 جای دیگه هم حقوق می گیره، باز می گه بخاطر خدا و انقلاب و از این حرف ها. اینکه پشت سرش نماز می خونی صد تا کثافت کاری هم می کنه با دختر و زنهای مردم اونم تو یه محل پایین تر، با اینکه زن داره تو محل ما. خود زنش هم دیده".
عمو ناصر اول نگاهی به من می کنه و خودشو سرگرم خوندن کتاب نشون میده. بعد مثل اینکه طاقت نمیاره، در میاد که:" اولا که من مسجد میرم، ولی پشت سر کسی نماز نمی خونم. گفتی زنش هم میدونه؟؟ عجب! بعضی از این آخوندها وقتی بیرون خونه دارن دروغ می گن و کثافت کاری می کنن، فکر می کنن زنشون خره و داره تو خونه براشون دعا و نماز می خونه . نمی دونن که زنشون از خودشون...".
می میرم از خجالت. نمیگذارم ادامه بده. می پرم وسط حرفش و می گم:" به جان عمو، نمی خوام برم، خودش گیر می ده".
عمو می خنده و می گه:" چه فرقی می کنه. تو اگه نری، زنه یکی دیگه رو می بره خونه، حالا شما فعلا قربونی شو که به ما یه وقت گیر نده با این پای معلول". به پای عمو نگاه می کنم که 24 ساله که زیر تانک جا مونده!
1 comment:
پنها بر خدا، البته عکس منظور است نه مقاله.
Post a Comment